شاید ۶ سال پیش که فضای منطقه بویژه سوریه غبارآلود بود، برخی آدرس غلط میدادند که ورود ایران و دفاع از بشار اشتباه است و بعضی هم این تحلیلها را باور میکردند اما امروز هیچکس ذرهای تردید ندارد که ایران در منطقه دارد از «امنیت ملی»اش و «منافع ملی» خود دفاع میکند و اگر قاسم سلیمانیها انقلابی و مستحکم در منطقه نبودند و اگر همدانیها و غلامیها شهید نشده بودند، امروز داعش در داخل کشور جولان میدادند.
هیچکس امروز ذرهای تردید ندارد که قاسم سلیمانی یک فرد ساده یا حتی یک رزمنده معمولی نیست، حتی اگر او خود را سرباز صفر بداند همه میدانند او یک نقش محوری و بینالمللی دارد و کارآمدی او نیز برای امنیت ملی و منافع ایران در این است که در همین کارکرد بینالمللیاش باشد.
اما برای بسیاری از همان جماعت دست اول که در روزهای اول هم آدرس غلط میدادند، قاسم سلیمانی به ماهو قاسم سلیمانی اهمیت ندارد، قاسم سلیمانی مهم است چون برای آنها امنیت میآورد و هرکس دیگری هم باشد که این امنیت را بیاورد، اهمیت پیدا میکند اما این جماعت آنقدر سادهلوحانه با مساله برخورد میکنند که حتی کسی را هم که برایشان نوید امنیت و آسایش است در بزنگاههای سیاسی برای برد سیاسیشان قربانی میکنند و حاضرند او را در دوگانهها و دوقطبیهای سیاسیشان قرار دهند تا اگر شده حتی ۴ سال دیگر قدرت را از دست ندهند، ولو اینکه امنیت را از کل کشور بگیرند! جماعتی که فهمشان از امنیت ملی و منافع ملی هم غلط است و همان سالهای اولیه معتقد بودند اگر داخل مرزها را محافظت کنیم امنیتمان حفظ میشود، فارغ از اینکه اگر قرار بود به قطب آمال و آرزوهایشان هم نگاه میکردند؛ ۱۰ هزار کیلومتر آنطرفتر از مرزهایشان هم در حیطه امنیت ملی و منافع ملیشان جای میگرفت!
این جریان از یکسال پیش تمام تلاششان را گذاشتند که حاجقاسم را هم در دوگانههای سیاسی قرار دهند و دوقطبی «گفتوگو – مقاومت» درست کنند؛ از آن سو رسانههای غربی در این میدمیدند و از این طرف سفارتخانههای کاغذی آمریکا در ایران! حالا هم که دنیس راس، مشاور اسبق رئیسجمهور آمریکا میگوید «باید روحانی را در ایران تقویت و قاسم سلیمانی را تضعیف کنیم» و تمام تلاششان این است که او را از جایگاه ملی و بینالمللیاش به یک بازیگر جناحی ـ سیاسی تقلیل دهند! فارغ از اینکه اگر این پشتوانه مقاومت نبود، آن گفتوگو هم حاصل نمیآمد و اساسا تفکیک این دو خارج از چارچوب عقلانیت صورت میگیرد.
جریانی که فهم غلطی از «منافع ملی» دارد و منافع ملت ایران را با مسیر کاخ سفید هماهنگ میکند، رفتارهایش نیز براساس آن صورت میگیرد که هرگونه تعارض با منافع آمریکا از بین برود تا کدخدا راضی باشد. در این رابطه میتوان به مساله FATF اشاره کرد و الزاماتی که پذیرفتن این استانداردها برای ما ایجاد میکند. الزاماتی که بیش از هر چیز روابط ایران با سمپاتها و گروههای تحت حمایت خود را تحت تاثیر قرار میدهد، تاثیری که با توجه به این واقعیت که نظام ارزشگذار جهانی در باب تروریسم کاملا بر خلاف بسیاری اصول کلی ما عمل میکند، بسیار مخرب خواهد بود و در یک کلام تلاشی است توسط جریان محافظهکار و واخورده انقلاب اسلامی برای زدودن همه موارد چالشبرانگیز ایران با جهان سرمایهداری و تبدیل ایران به یک عربستان دیگر و صدالبته خوشآب و رنگتر با باطنی مبتنی بر حکومت یک کاست سیاسی و ظاهری شکیل و در یک کلمه ارتجاعی مورد پسند جهان!
بارها و بارها در همین جریده به اشکال مختلف به حضور قدرتمند یک کاست سیاسی در ساحت قدرت در جمهوری اسلامی ایران اشاره کردهایم و باز باید بارها و بارهای دیگر نیز به این جریان قدرتمند سیاسی بپردازیم، چرا که همانگونه که گفتیم عمده تلاش این کاست سیاسی، باقی ماندن در قدرت است و این اصل اساسی راه را برای هر نوع معاملهای توسط آنها باز خواهد کرد. محور اصلی استدلال این جماعت این است که اگر با کنار آمدن با شرایط جهان کنونی و قرار گرفتن در جایگاه چشمداشتی دنیا از ما در نظام تقسیم کار جهانی و برطرف کردن همه نگرانیهای جهان از ما، میشود ماند و حکومت کرد، پس چرا که نه؟! نتیجتا هر آنچه بر خلاف این خواست عمل کند باید مدیریت یا در نهایت حذف شود.
برنامه موشکی و توان بازدارنده نظامی ایران اگر به مذاق جهان خوش نیاید نیز به هیچ وجه از این قاعده مستثنا نخواهد بود و همه ارگانها و افراد داخلی نیز که از نظر دنیای بیرون مشکوک و مشکلزا باشند با توسل به همان استاندارد FATF از درون کشور نیز تحریم خواهند شد و همه اینها در همان راستای پذیرفته شدن از طرف جامعه جهانی و ختم به خیر شدن فشارهای خارجی است؛ خیری از همان جنسی که گفتیم یعنی ماندن در قدرت و حکومت کردن همان کاست سیاسی!
در این میان هر آنچه از وجوه دیگر انقلاب اسلامی باقی مانده است و از نظر جامعه جهانی مورد پسند قرار نمیگیرد نیز با همان چوب رانده خواهد شد، حتی اگر امنیت ملی را هم از دست بدهیم. همچنان که ابتدا عرض شد اگر نسبت به نقش و تواناییهای سردار قاسم سلیمانی برای آمریکاییها و صهیونیستها و دولتهای مرتجع منطقه خلیج فارس نگرانیهای جدی وجود دارد – که براحتی تبدیل به نگرانیهای جامعه جهانی و سازمان ملل میشود – و این ضرورت توسط آنها احساس میشود که باید این قسمت از سیاست خارجی غیررسمی ایران شدیدا سرکوب و کنترل شود، پس جای تعجب نخواهد بود این ضرورت از طرف همان جریان داخلی نیز احساس شود و توپخانه رسانهای آنها در آن جهت شلیک خواهد کرد؛ جریانی که روزی منافقانه از قاسم سلیمانی تعریف میکند و او را نماد امنیت خود میداند اما چون برای او نه قاسم سلیمانی و نه آن ارزشهای انقلابی و نه حتی امنیت و منفعت ملی هیچ ارزش ذاتی ندارد براحتی به رگبار رسانهای بسته خواهد شد! آن هم حاجقاسم سلیمانی که بهواسطه توفیقات فراوان سپاه قدس در حمایت از مسلمانان و شیعیان در عراق و لبنان و فلسطین و مقابله موثر با تروریستهای تکفیری در عراق و سوریه به چهرهای بسیار محبوب و مقتدر در میان مسلمانان منطقه و ایران تبدیل شده است؛ چهرهای که برای تخریب آن بهترین کار همانا تنزل اعتبار وی به میان یک جریان سیاسی و تلاش برای معرفی کردن او به عنوان یکی از کاریزماهای یک جریان سیاسی داخلی است.
عملی که نه تنها وی را از وضعیت تاثیرگذار کنونی در عرصهای فراتر از ایران خارج میکند، بلکه از جهت دیگر راه تاثیرگذاری احتمالی وی در راستای مقابله با سیاستهای واپسگرایانه همان ساخت الیگارشیک را نیز میبندد و هر نوع نقد از سمت وی به این جریان را با شائبه سیاسیکاری همراه میکند. در نتیجه هم به عنوان یک پالس مثبت به جامعه جهانی محسوب میشود و هم راه را بر خطر احتمالی یک چهره محبوب که میتواند برای رایآوری آنها چالشبرانگیز باشد میبندد، هر چند چهره مذکور رسما اعلام کند همواره سرباز صفر ولایت و ملت خواهد ماند.
منبع: وطن امروز