اخبار مهم

رابطه پنهانی بانو با مرد ۳۰ ساله/ اظهارات مرد جوان مشهدی

کد خبر : 27845
حالا که به خاطر هوسرانی های شیطانی دستم به خون آلوده شد و روزگارم به تباهی کشید، می خواهم به جوانان هم سن و سال خودم بگویم بعد از ازدواج دور دوستان مجردتان را خط بکشید و در معاشرت های خانوادگی حریم عفاف و حجاب را جدی بگیرید و با وسوسه های شیطانی به ناموس کسی نزدیک نشوید چرا که…
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان جوان ۳۰ ساله ای که با دستور قاضی احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد) و به اتهام قتل همسر رفیق ۲۰ ساله اش در مشهد دستگیر شده است، پس از پاسخ به سوالات سرهنگ نجفی (افسر پرونده) در تشریح سرگذشت خود نیز گفت: به خاطر این که برادر بزرگ ترم در یکی از سازمان های امدادی و خدماتی استخدام شده بود، من هم بعد از گرفتن دیپلم، خدمت سربازی ام را در همان سازمان گذراندم تا این که در سال ۹۴ بعد از پایان خدمت نیز در همان سازمان استخدام شدم.
از آن روز به بعد مادرم به دنبال یافتن دختری برای ازدواج با من بود تا رخت دامادی را بر تنم کند اما من همه آن دخترها را رد می کردم چرا که اعتقاد داشتم باید با دختری ازدواج کنم که مرا از جان و دل دوست داشته باشد. بالاخره شبی خوابی درباره ازدواجم دیدم و همان زمان مادرم دختر دیگری را انتخاب کرده بود. به او گفتم اگرچه هنوز آن دختر را ندیده ام اما فقط با همین دختر ازدواج می کنم.
آن دختر ۱۰ سال از من کوچک تر بود. در شب خواستگاری به او گفتم من چیزی جز دوست داشتن از تو نمی خواهم! چرا که نمی خواستم مانند پدر و مادرم بدون عشق و عاطفه و تنها به خاطر فرزندان کنار هم زندگی کنیم. من هیچ وقت جمله دوستت دارم را از زبان پدر و مادرم نشنیدم و احساس می کردم آن ها بدون مهر و محبت با یکدیگر زندگی می کنند. اگرچه آن دختر به من گفت که دوستم دارد ولی بعد از آن که خطبه عقد جاری شد روبه رویم ایستاد و ادعا کرد مرا دوست ندارد و عاشق کس دیگری بوده است. هفت ماه گذشته بود و او مدام تکرار می کرد که مرا طلاق بده و با دختر دیگری ازدواج کن! او آن قدر این جملات را بر زبان راند که من هم دلگرمی ام را از دست دادم و پذیرفتم از یکدیگر جدا شویم ولی در همین روزها مادر همسرم به دلیل بیماری جان سپرد و من به احترام مادر او یک سال دیگر را صبر کردم ولی در همین مدت با یکی از دوستان هم محله ای ام که او نیز ازدواج کرده بود به معاشرت صمیمانه پرداختم به گونه ای که همواره بیرون می رفتیم. دوستم اعتماد زیادی به من داشت و من هم آرام آرام از خط قرمز حریم ها عبور کردم تا این که بالاخره در کشاکش طلاق با همسرم دچار افسردگی های روحی شدم چرا که همسرم در خانه پدرش بود و ما بر سر پرداخت مهریه اختلاف داشتیم. در همین روزها دوستم دوباره به یاری من آمد تا مرا از این تالمات روحی و روانی نجات بدهد. این گونه بود که من حتی در نبود او نیز به خانه اش رفت و آمد می کردم و همسر دوستم غذاهای مورد علاقه مرا تهیه می کرد و ما به صورت تلفنی و پیامکی در ارتباط بودیم. من دو سیم کارت جدید برای «سارا» (همسر دوستم) خریده بودم تا با آن ها گوشی همسرم را هک کند و من مدارکی به دست بیاورم که بتوانم با استناد به آن ها مهریه همسرم را ندهم. خلاصه ارتباط من و سارا آن قدر صمیمانه شده بود که مورد سوءظن همسرش قرار گرفتیم. این در حالی بود که من دیگر از همسرم به صورت توافقی جدا شده بودم. وقتی سردی برخوردهای دوستم را احساس کردم و مطالبی را نیز از زبان همسرش شنیدم، سعی کردم کمتر با سارا در ارتباط باشم.
در همین روزها حدود شش ماه برای یک ماموریت کاری به شهرستان سرخس رفتم، وقتی پاییز امسال دوباره به مشهد بازگشتم روزی به طور اتفاقی سارا را درون یک خودروی سواری مسافرکش دیدم و با همین بهانه به او پیامک دادم که چرا سوار خودروی جوانی غریبه شده است.
 او هم که از این جمله عصبانی شده بود جواب سربالا به من داد. از سوی دیگر شنیده بودم او در این مدت با دوستانی ناباب رفت و آمد دارد و من نمی خواستم همسر دوستم با افراد دیگری معاشرت کند. این بود که صبح زود و در حالی که می دانستم همسرش سر کار رفته است، به منزل سارا رفتم. آن جا مشاجره ای بین ما آغاز شد که من در همان حالت عصبانیت گلویش را فشار دادم و او را خفه کردم که پس از آن هم مورد ظن قاضی ویژه قتل عمد قرار گرفتم و دستگیر شدم. با وجود این، اگر با چشم باز ازدواج می کردم و در معاشرت خانوادگی نیز حریم عفاف و عفت را نگه می داشتم و اگر دوستم تا این اندازه به من اعتماد نمی کرد که در زمان مجردی به حریم خانه اش راه یابم شاید سرنوشتم به گونه ای دیگررقم می خورد و …
ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی
برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

16 − شش =

دکمه بازگشت به بالا
بستن