گفتوگو با جوان دستفروشی که دقت و حساسیت ویژهاش در تمیز بودن و چینش سبزیها روی گاریاش مورد توجه خیلی ها قرار گرفته است.
نویسنده : مجید حسین زاده | روزنامهنگار
صبح مشهد- هر روز از ساعت ۷ صبح، بوی سبزیاش در محله میپیچد و تا آخر شب هم سخت مشغول کار است. یک لحظه آرام و قرار ندارد و مدام در تلاش است تا سبزیهایش به بهترین شکل ممکن روی گاریاش خودنمایی کنند. یک بار دم تربچهها را جدا می کند، یک بار بستههای سبزی را بررسی میکند تا اگر سبزی پلاسیده در بینشان هست، جدا کند و بعد از فروش هر بسته، تراز بودنشان را بررسی و تنظیم می کند. خستگیناپذیر به این کارش ادامه میدهد و انگیزهای دارد که مشتریها و افرادی که از کنار او و گاریاش عبور میکنند، به وجد میآیند. صحبت از گاری سبزی فروشی «محمدعظیم صدیقی»، سر یکی از چهارراههای تهران است. انتشار تصاویری از او و گاریاش در شبکههای اجتماعی بهانهای شد تا با او درباره این شغل، دلایل این میزان از دقت و حساسیتش در انجام درست حرفهای که خودش انتخاب کرده و … گفتوگو کنیم.
عشق است این جوان ناز و منظم را!
«یاسر عرب» مستند ساز در شبکه اجتماعیاش با انتشار تصاویری از گاری سبزی این جوان خوشذوق نوشته است: «جوانی است دست فروش که همواره در خیابان آزادی نبش خیابان اوستا، گاری سبزی فروشیاش را از خروسخوان صبح تا غروب آفتاب، تر و تازه نگه میدارد. شما هر لحظه که از کنار او عبور کنی، میبینی که فارغ از فراز و فرود جهان در حال مرتبکردن سبزیهایش است. گاهی دیدهام دستهای سبزی را باز میکند، یک برگ پلاسیده را از میان آن به آرامی در میآورد و دوباره دسته را با دقت تمام میبندد. من امروز عصر که تقریبا سبزیهایش رو به اتمام بود چند عکس از او و گاری کوچکش گرفتم. دقت و حساسیت او در چینش سبزیها و تراز کردن میلی متری آنها در کنار هم واقعا جای تحسین دارد. روزی همسرم از او پرسید: «چرا دم تربچهها را جدا کردهای؟»، گفت: «آخه از دور نمای دقیقی ندارند» و خندید. هربار که این جوان را میبینم روانم تازه میشود. عشق است جوان افغانستانی را، اینقدر ناز و منظم و مسئولیتپذیر… . اگر من فردی سرمایهدار بودم حتما مغازهای برایش میگرفتم و کاسبیاش را جدیتر میکردم.» انتشار این تصاویر بهانه ای شد تا با کمک یاسر عرب، گپی با عظیم بزنیم که در ادامه می خوانید.
برایم مهم است که سبزیهایم خوشگل باشند
به او میگویم خیلی قشنگ است که هنوز آدمهایی هستند که معمولیترین کارها را با عشق و با تمام وجود انجام میدهند. از او میپرسم که چرا اینقدر به منظم بودن بستههای سبزی روی گاریاش حساسیت دارد که میگوید: «دقت و نظم بسیاری در کارم دارم. خیلی برای من مهم است که سبزیهایم تر و تمیز و خوشگل باشد. راستش را بخواهید من در همه کارهایم اینطور هستم البته نمیدانم چرا. این را زیاد از من سوال میکنند که چه حوصلهای داری برای مرتب کردن سبزیها اما من دلیلش را نمیدانم. این را میدانم که اگر سبزی به هم ریخته باشد، منظم نباشد، پلاسیده باشد، گاریام مرتب نباشد و … خوشم نمیآید. روی اعصابم است و اگر این اتفاق بیفتد، نمیتوانم آن روز سبزی فروشی کنم. در آن حالت مدام احساس میکنم یک جای کارم مشکل دارد و این حس خوبی به من نمیدهد.»
مرد نباید بیکار باشد
«محمدعظیم صدیقی»،۲۰ ساله و ۵ کلاس درس خوانده است. او در پاسخ به این سوالم که چرا شغل سبزیفروشی را انتخاب کرده است، میگوید: «۴ یا ۵ سال پیش که از افغانستان به ایران آمدم، مشغول این کار شدم. قبلش هم نوجوان بودم و کار خاصی نمیکردم. وقتی به ایران آمدم، تصمیم گرفتم سبزی فروش شوم چون کار دیگری که توانایی انجامش را داشته باشم و بلد باشم، در دسترس نبود. بنابراین چون شغل دیگری بلد نبودم، تصمیم گرفتم گاریام را بردارم و همین سبزیفروشی را شروع کنم. از نظر من، بههیچ وجه مرد نباید بیکار باشد پس با توکل بر خدا کارم را شروع کردم. الان هم راضیام به رضای خدا.»
اگر یک روز سر کار نروم مشتریهایم نگران میشوند
از او درباره واکنش مردم و مشتریهایش به نظم و حساسیتی که روی چیدن سبزیها دارد، می پرسم که میگوید: «من تقریبا ۶ یا ۷ ماه است سر یک چهارراه ثابت هستم. تا جایی که می دانم، ۶۰ یا ۷۰ درصد مشتریهایم روز بعد از خرید سبزی، اگر از کنار گاری ام رد شوند، تشکر میکنند و از من راضی هستند. من هم خیلی خوشحال میشوم از این اتفاق. چند وقت پیش، ۲ روز سر کار نرفتم و یک مشکلی داشتم. مشتریهایم نگران و از مغازههای اطراف و … پیگیر حالم شده بودند و این که چه مشکلی برایم پیش آمده است. برای من به عنوان یک سبزیفروش، باور این ماجرا کمی سخت بود اما بعد از آن با انگیزه بیشتری کارم را ادامه دادم».
از ساعت ۵ صبح بیدار میشوم تا ۱۲ شب
از «محمدعظیم» می خواهم که یک روز کاریاش را برای من توصیف کند، اینکه از صبح تا شب چه کار میکند؟ او اینطور توضیح میدهد: «صبحها از ساعت ۵ و ربع بیدار میشوم و تا ساعت ۷ یا ۷٫۳۰خودم را به محل فروش سبزیهایم میرسانم و مشغول فروش سبزی میشوم. تا شب هستم، بعضی اوقات کارم زودتر تمام میشود و همه سبزیهایم فروش میرود و بعضی اوقات تا ساعت ۱۱ یا ۱۲ شب سر کار هستم. تازه وقتی هم بروم خانه، دوباره با سبزیهایم مشغول میشوم، آنها را پاک میکنم، میشویم، تقسیم بندی و سپس بستهبندی میکنم تا برای فروش فردا، آماده شود. بنابراین تازه وقتی برسم خانه، کار دیگرم شروع میشود که آماده کردن سبزیها برای فروش فرداست. درباره خرید سبزیها هم باید بگویم که آنها را بعضی اوقات از سر زمینها و مستقیم از سبزیکار میگیرم اما الان که زمستان است، از گلخانه یا از میدان بار میخرم.»
ناراحتم که آلودگی هوا فروشم را بیشتر کرده!
از او درباره میزان فروش و درآمدش میپرسم؛ این که آیا کفاف زندگیاش را میدهد یا نه؟ خدا را شکر میکند و میگوید: «میزان فروشم خیلی بستگی به رونق داشتن بازار و حال خوب مردم دارد. روزهایی هست که مشتری کمتری دارم و روزهایی هم هست که بیشتر از ۵۰ تا مشتری دارم و به همهشان سبزی میفروشم. میگویند خوردن سبزی در زمان آلودگی هوا، کمک زیادی به سلامت افراد میکند. در این روزها که هوای تهران به شدت آلوده است، فروش من هم کمی بیشتر شده ولی امیدوارم هرچه زودتر هوا سالم شود تا خطری برای کودکان و سالمندان و همه ما نداشته باشد. ناراحتم از اینکه آلودگی هوا باعث میشود تا مردم مجبور شوند بیشتر سبزی بخورند. خودتان مثل همه مردم از قیمتها در بازار خبر دارید، من چه بگویم دیگر. مشتریهایم هم میدانند که قیمت همه چیز در بازار رفته بالا و چیزی نمیگویند.»
برای موفقیت در هر شغلی باید عاشقش بود
دکتر، خلبان، مهندس و … . از «محمدعظیم» میپرسم در بچگی دوست داشته چه کاره شود که میگوید: «سبزی فروشی کاری نیست که بگویم خیلی به آن از قبل علاقه داشتم اما این را میدانم و یاد گرفتم که اگر آدم قرار است در هر کاری موفق باشد، باید به آن علاقه داشته باشد، عاشق آن باشد. انسان هر کاری که دارد، باید به آن علاقه داشته باشد و آن را درست انجام بدهد و گرنه قطعا شکست خواهد خورد. از نظر من چون از آن کار کسب درآمد میکنید، اگر درست انجام بدهید و مشتری از شما راضی باشد، قطعا برکت خواهد کرد.
بین سبزیها گشنیز و تربچه را بیشتر دوست دارم
از او میپرسم خودش چقدر اهل خوردن سبزی است که میگوید: «بین سبزیها، گشنیز و تربچه را بیشتر دوست دارم. شخص خود من هم خوش دارم که همیشه سبزی سر سفره غذایم باشد و حالا چه صبح باشد، چه ظهر و چه شب، مقداری سبزی هم با غذایم میخورم. معمولا صبحها که کنار گاریام صبحانه میخورم، نون و پنیر و سبزی میخورم که خیلی میچسبد و خوشمزه است.»
یادم رفته که میتوانم آرزو کنم
«خود شما میدانید که وضعیت جهان طوری است که همه آرزوهای ما افغانستانیها را نابود کردند و اصلا یادم رفته که میتوانیم آرزو هم داشته باشیم.» او با این مقدمه درباره اهداف و آرزوهایی که دارد، میگوید: «ولی همیشه دوست داشتم در هر شغلی که دارم، یک کارفرمای خوب باشم، حواسم به اطرافیانم باشد، با آنها حرف بزنم، برای حل شدن مشکلاتشان قدم بردارم و … . دوست دارم شغلم را ارتقا بدهم، مثلا مغازه بزنم تا بیشتر از این راه کسب درآمد کنم ولی چون الان مشکل مالی دارم و پساندازی ندارم، برایم مقدور نیست که این کار را انجام بدهم. اما تمام تلاشم را میکنم، شاید روزی محقق شد و به آرزویم رسیدم.»
تفریحم فقط کار است و گاهی خواب!
از او میپرسم که برنامهاش برای پر کردن اوقات فراغتش چیست؟ تفریح مورد علاقه یا کاری که حالش را خوب کند. میگوید: «راستش را بخواهید، چون سواد بالایی ندارم، خیلی برنامه خاصی برای تفریح و پر کردن اوقاتفراغتم ندارم. البته کارم برای من تفریح هم هست، با آدمهای مختلف آشنا میشوم و صحبت میکنم. هر روز از صبح تا شب سر کار هستم، فقط جمعهها تعطیلم که آن روز هم به شدت نیاز به استراحت و خواب دارم. بنابراین جمعهها فقط در خانه استراحت میکنم و اگر کار عقب افتادهای داشته باشم، پیگیری میکنم. در طول هفته خیلی خسته میشوم و بیشتر جمعه را میخوابم تا برای هفته بعد، توان کار کردن داشته باشم.»
مادرم از من دقیقتر است
«مجرد هستم و با مادرم زندگی میکنم. پدرم چند سال پیش فوت کرده است.» او درباره خودش و شرایط زندگیاش میگوید: «مادرم هم در همین کار سبزی فروشی به من کمک میکند. من سرپرست خانوار هستم و مادرم با من زندگی میکند. او را خیلی دوست دارم و به داشتنش افتخار میکنم. جالب است این را هم به شما بگویم که مادرم در نظم از من بهتر و خیلی حواسش جمع تر است. مثلا گاهی پیش میآید در بستهبندی سبزی، یک سبزی پلاسیده از زیر چشمم درمیرود اما مادرم با دقت، آن بسته را دوباره باز می کند، آن سبزی را بیرون می اندازد و دوباره میبندد.»
درسهایی که از «محمدعظیم» میگیریم
هرکدام از ما ممکن است رویاهایی داشته ایم که به آنها نرسیدهایم و حالا از نقشی که در جامعه داریم ناراضی هستیم، اما چرا باید در دل این دلزدگی از نقش، یک معنای زیبا پیدا کنیم؟
سورنا ساداتی | روزنامه نگار
در تمام انشاهای کودکی درباره شغل مورد علاقه نوشتیم؛ دکتر، خلبان، آتشنشان و… اما ممکن است به آنها نرسیده باشیم یا حتی در شغل مورد علاقهمان فعالیت داشتهباشیم اما اثرگذاری مورد انتظار را نداشته باشیم و حالمان خوب نباشد. نقشهای ما بهعنوان فرزند، پدر، مادر، همسر، فلان شغل و فلان جایگاه اجتماعی گاهی با هم تلاقی دارند.
بهطور مثال ممکن است نقش پدری ما را از آن نقشی که قرار بود در جامعه داشته باشیم دور کرده باشد، گاهی هم امکان دارد خانواده و اطرافیان نقشی را که ما داریم دوست نداشته باشند. گاهی ممکن است شغل ما درآمد و جایگاهی نداشته باشد اما موثر باشد، گاهی ممکن است درآمد داشته باشد اما موثر نباشد. وقتهایی هم چند عامل بالا با هم ترکیب میشوند، شغلمان نه درآمد خوبی دارد، نه جایگاهی که براساس فرهنگ جامعه جذاب باشد و نه خانوادهمان به آن حس خوبی دارند.
در اینبین دردسرهای شغل مثل رفتار مشتری، بداخلاقی صاحب کار و رئیس، ارباب رجوع و… هم مزید برعلت میشود که نتوانیم با حال خوبی کار کنیم. از نقشمان فراری هستیم، گاهی دلزدهایم، گاهی نقش را دوست داریم اما فشار زیادی به ما وارد میکند و نمیتوانیم از پسش بربیاییم. هرکدام از این اتفاقات باعث میشود نتوانیم یا نخواهیم نقشمان را آنطور که باید جدی بگیریم و بهآن بپردازیم. اینجاست که یک رابطه متقابل بین حال بد ما و شرایط آن نقش شکل میگیرد. نمیتوانیم نقشی راکه داریم خوب انجام دهیم چون حالمان با آن خوب نیست و از طرفی بعد از بازخوردی که از دیگران میگیریم حالمان هم خوب نخواهد بود چون نقش را درست انجام ندادیم و فقط آن را تحمل میکنیم آنهم بهصورت فرسایشی. اما اگر در دل هر ماجرایی یک معنای خوب پیدا کنیم و با حال خوبی کار را انجام دهیم نقش ما هرقدر هم معمولی باشد، برایمان قابل تحمل میشود.
اینجاست که اهمیت کار محمدعظیم را درک میکنیم. او حتی مغازه سبزیفروشی هم ندارد اما کاری که میکند برای خودش معنای ویژهای دارد. او به تمیزی سبزیها اهمیت میدهد، به اینکه نمای بدی مقابل مشتری نداشته باشند، بهاینکه همان سبزی فروختن را به بهترین شکل انجام دهد. اگر یک عکس کلوزآپ از سبزیهایش ببینیم احساس میکنیم داریم به سبزیهای داخل یک هایپرمارکت خارجی نگاه میکنیم، همه یک اندازه، تمیز و با قیافهای ولعبرانگیز. قطعاً آورده مالی این کار برای عظیم چندان نیست اما لااقل حالش خوب است و فشار یا دلزدگی نقش گریبانش را نگرفته است. او چیزی را که میتواند تغییر دهد بهبهترین شکل انجام میدهد و آنچه را از عهدهاش خارج است، میپذیرد.
منبع: زندگی سلام