فرار عروسک «آنابل» از موزه وارن روز جمعه در شبکههای اجتماعی جنجال به پا کرد و فضای توئیتر پر شده است از شوخیهایی با مضمون ناپدید شدن این عروسک و فرار او از موزه است.
صبح مشهد– خبر فرار عروسک «آنابل» از موزه وارن روز جمعه در شبکههای اجتماعی جنجال به پا کرد؛ عروسکی که به واسطه فیلمهای «احضار» مشهور شد. داماد آقا و خانم وارن دنیای واقعی که از موزه وارن در کانکتیکت مراقبت میکند، درباره خبر گم شدن این عروسک توضیح داده است.فرار یا ناپدید شدن آنابل، میتوانست رویدادهای عجیب سال ۲۰۲۰ را تکمیل کند، اما این عروسک که باورهای ماوراءالطبیعی پیرامون او وجود دارد، ناپدید نشده است. در حقیقت آنابل مدتی است دیگر ساکن موزه وارِن نیست. این موزه به دلیل نقض تعهداتش بسته شد و اشیای عتیقهاش اکنون توسط تونی اسپرا، داماد اد و لورن وارن نگهداری میشود. تونی اسپرا اعلام کرد این عروسک گم نشده و جایش امن است. وقتی روز جمعه یک نفر با شیطنت اطلاعات صفحه ویکیپدیای آنابل را تغییر داد و نوشت عروسک گم شده، در فضای مجازی جنجال به پا شد.
اما عروسک آنابل واقعی چگونه بود؟
عروسکی که از آن به عنوان عروسک واقعی آنابل سخن میگویند، در واقع یک عروسک پارچهای با موهای نخی قرمز رنگ و دماغ مثلثی شکل نقاشی شده بر روی صورت است. این نوع عروسک ها، به اصطلاح «رگدی آن» (Raggedy-Ann) نامیده میشود که توسط نویسنده مشهور آمریکایی داستانهای کودکان، «جانی گروول» (۱۸۸۰-۱۹۳۸) طراحی شد. اینکه ایده طراحی این عروسک چه بوده است به درستی معلوم نیست، اما گفته میشود که روزی دختر جانی از اتاق زیر شیروانی مادربزرگ خود یک عروسک پارچهای قدیمی و بدون چهره پیدا کرد و خودش برای آن چهره کشید. جانی از این ایده بهره گرفت و به شخصیت پردازی این عروسک برای داستانهای کودکانه خود پرداخت. وی همچنین در سال ۱۹۱۵ حق ثبت این عروسک که به رگدی آن معروف شده بود را دریافت کرد و این مدل عروسک به این شکل، رسماً متولد شد. آنابل هم از همین مدل عروسکهای پارچهای رگدی آن بود که حدود ۳ فوت قد داشت.
داستان اصلی عروسک آنابل از چه قرار است؟
ماجرای اصلی عروسک آنابل، مربوط به داستانی است که یک زوج پژوهشگر در زمینه ماوراء الطبیعه به نامهای «اِد وارن» و «لورن وارن»، برای اولین بار مطرح کردند. این دو کسانی بودن که عروسک واقعی آنابل در نهایت و برای همیشه در موزه شخصی آنها (به نام موزه اسرار آمیز وارن ها) در ایالت کنتیکت آمریکا آرام گرفت. طبق داستانی که که زوج وارن از آن به داستان واقعی عروسک آنابل یاد میکنند، ماجرا به سال ۱۹۷۰ میلادی در آمریکا باز میگردد. در این سال مادری به مناسبت تولد ۲۸ سالگی دخترش «دونا» که دانشجوی پرستاری بود، یک عروسک پارچهای مدل رگدی آن میخرد. اگرچه در برخی فیلمهای مربوط به این عروسک، گاه سخن از هدیه دادن این عروسک از سوی یک مرد به همسر باردار خود و یا دست دوم بودن این عروسک میشود، اما گویا واقعیت این بوده است که این عروسک به صورت نو از سوی مادری خریداری و به دختر دانشجوی اش هدیه شده است.
دونا عروسک را به خانه کوچک خود که با دوست هم دانشگاهی دیگرش «انجی» شریک بود میبرد و داستان نیز از همینجا شروع میشود. با گذشت زمان دوما و دوستش انجی متوجه تغییراتی عجیب مربوط به این عروسک شدند. زوج وارن میگویند که دوما، شروع این تغییرات عجیب را اینگونه برای آنها توصیف کرده است: «هر روز بعد از مرتب کردن تختخوابم، عروسک را روی تخت میگذاشتم. بازوهای عروسک به سمت پهلوهایش باز بود و پاهایش مستقیم دراز کشیده میشد. اما شب وقتی به خانه برمیگشتم، بازوها و پاها در جهت مختلف قرار میگرفت. برای مثال پاهای عروسک بر روی یکدیگر بود یا بازوهای آن به دامنش چسبیده میشد. این مساله، بعد از گذشت چند هفته سؤالبرانگیز شد. برای آزمایش این موضوع یک روز صبح عمدا دستوپاهای عروسک را رویهم قرار دادم تا ببینم آیا واقعا این عروسک حرکت میکند. قطعا انتظار داشتم که شب وقتی به خانه برمیگردم، دستوپاهای عروسک تکان نخورده و در همین حالت باقی بماند. اما شب به هنگام بازگشت به خانه متوجه شدم که به طرز مرموزی عروسک در اتاق نشیمن قرار دارد و بازوها و پاهایش باز شده است». انجی نیز داستان را اینگونه برای زوج وارن تعریف میکند: «عروسک خودش به تنهایی در اتاقها رفتوآمد میکرد. شبی به خانه برگشتیم و متوجه شدیم که عروسک آنابل در صندلی نزدیک به در ورودی خانه نشسته است. باورتان نمیشود، اما عروسک زانو زده بود. نکته جالب این است زمانی که میخواستیم زانوهای عروسک را خم کنیم، بههیچعنوان تا نمیشد. برخی اوقات باوجود آنکه دونا عروسک را در اتاقش با در بسته قرار میداد، اما به هنگام برگشتن به خانه متوجه میشدیم که عروسک روی مبل نشسته است.»
این تغییرات عجیب و غریب به زودی دو دختر دانشجو را دچار نگرانی کرد و به همین دلیل تصمیم میگیرند تا ماجرا را با پسری که دوست انجی بود و «لو» نام داشت در میان بگذارند. اگرچه دوما و انجی هنوز به طور یقین مطمئن نبودند که آیا واقعاً چیز غیرعادی در ارتباط با این عروسک وجود دارد یا خیر، اما در نهایت لو هم خانه آنها میآید تا در کنار آنها باشد. اما حضور لو نیز تأثیری در کاهش وقایع عجیب و غریب نداشت و در ادامه حتی یادداشتهایی روی کاغذهای کوچک نیز پیدا شد که جملات مبهمی، چون «به ما کمک کن» و «به لو کمک کن» با خط کودکانه نوشته شده بود. دوما و انجی به زوج وارن گفته بودند که مداد و کاغذی که در این یادداشتها از آنها استفاده شده بود، به هیچ وجه در خانه آنها موجود نبوده و آنها نمیدانند که چگونه این وسایل وارد خانه آنها شده است.
در این بین، میان لو و صاحبان عروسک یعنی دوما و انجی، اختلاف نظر پدید آمد. لو معتقد بود که این تغییرات عجیب مربوط به خود عروسک است و این عروسک است که دست به چنین اقداماتی میزند، اما دوما و انجی که این حرف لو را نمیتوانستند باور کنند، معتقد بودند که فردی در حال ایجاد مزاحمت برای آن هاست به همین دلیل راههایی برای شناسایی این فرد مزاحم در پیش گرفتند، اما به نتیجهای نرسیدند. رخدادهای عجیب و غریب کماکان ادامه یافت تا اینکه به گفته انجی وقتی یک شب به همراه دوما به خانه بازمی گشتند با صحنه عجیبی مواجه شدند؛ «آنابل طبق معمول روی تختخواب دنا نشسته بود؛ اما هنگامی که شب به خانه برگشتیم، متوجه شدیم که پشت دست عروسک خونریزی کرده است و سه قطره خون بر روی سینه عروسک وجود دارد.» حدود شش هفته بود که از حضور این عروسک در خانه دوما و انجی میگذشت و پس از این اتفاق وحشتناک، به نظر میرسید که باید کاری انجام میدادند.
طبق گفته زوج وارن، دوما و انجی به یک احضار کننده روح متوسل میشوند که هیچ نام و نشانی از او در دست نیست. این فرد در جلسه احضار روح خود در خانه دوما و انجی از دختری ۷ ساله به نام آنابل سخن میگوید که سالها قبل در مزرعهای که اکنون آپارتمان آنها در آنها در آن قرار دارد کشته و مدفون شده است. روح سرگردان این دخترک سالها پیش از ساخت این آپارتمان در این مزرعه مشغول بازی بوده است. صحبتهای این احضار کننده روح باعث میشود تا دوما و انجی این روح را بی آزار تصور کنند که فقط نیاز به محبت دارد، بنابراین از روی دلسوزی عروسک را آنابل نامیدند و تصمیم گرفتند تا عروسک و به اصطلاح روح دخترک را در کنار خود بپذیرند. البته در ویدئویی که در سال ۱۹۸۰ اد وارن در معرفی موزه خود منتشر کرده، با تغییری در داستان مواجه میشویم که بر اساس آن دخترک در سانحه رانندگی در جلوی آپارتمان کشته میشود و سن او نیز ۶ سال بوده است.
با این حال لو چندان از تصمیم دوما و انجی در مورد نگه داشتن عروسک راضی نبود و کماکان تأکید میکرد که باید از شر این عروسک خلاص شد. از همین زمان بود که اتفاقات عجیب و غریب متوجه لو شد؛ او مرتب خوابهای وحشتناک میدید و با ترس و آشفتگی از خواب بیدار میشد، اما خود او تصور میکرد که خواب نبوده است. لو ماجرا را اینگونه برای زوج وارن تعریف کرده است: «خواب بودم که یکدفعه از خواب پریدم. احساس عجیبی داشتم. به اطراف اتاق نگاه میکردم، هیچچیزی در اتاق نبود. زمانی که به پاهایم نگاه کردم، متوجه حضور عروسک پارچهای آنابل شدم. آرام آرام بدنم را چرخاندم. عروسک تا بالای سینهام آمد و متوقف شد. بازوهایش را از هم باز کرد. با یکی از دستهایش گردنم را لمس میکرد، گویی به برق وصل بود. احساس خفگی داشتم. قدرت حرکت کردن نداشتم. هرچقدر تلاش میکردم، نمیتوانستم خودم را نجات دهم.»، اما این تنها ماجرای لو و عروسک آنابل نبود؛ یک روز که لو و انجی در اتاق نشیمن بودند، ناگهان صدای وحشتناکی از اتاق دوما به گوش رسید. لو به سرعت به طرف اتاق رفت، اما کسی بجز آنابل در اتاق نبود و اتاق نیز بهم ریخته بود. وقتی لو سعی کرد به عروسک نزدیک شود، در پشت سر خود احساس عجیبی کرد. لو در گفتگو با وارنها اظهار داشت که: «هر چه قدر بیشتر به عروسک نزدیک میشدم، بیشتر احساس میکردم فردی در پشت سرم است. فورا چرخیدم…». انجی نیز در این خصوص افزود: «لو نمیتوانست حرف بزند. هیچکسی در اتاق نبود؛ اما ناگهان فریاد زد و سینهاش درد گرفت. وقتی به او رسیدم، دردش دو برابر شده بود و خونریزی میکرد. تمام پیراهن لو خونی شده بود. به اتاق نشیمن برگشتیم. پیراهن لو را باز کردم. بر روی سینه لو جای زخمی همانند علامت پنجه بود (چهار زخم افقی و سه زخم عمودی)». اما موضوع جالب این بود که این زخمها بهسرعت و در مدت دو روز، بهطور کامل خوب شدند.