یادداشت روز

مفت نباشد… !

کد خبر : 58275

نویسنده: غلامرضا تدینی راد

صبح مشهد- آن چه یافته ای همانی است که خواسته ای و آن چه خواسته ای همانی است که در باور و اندیشه ات یافته ای، باید ببینی چه یافته ای که خواسته ای.

آمده ایم زندگی کنیم. سرشار نعمت نفس کشیدن باشیم.
نفس بکشیم، بایستیم و بگوییم ما هستیم.
باشیم چون مرد نکونام نمیرد هرگز.
زندگی منشوری از بودن و دیدن، فهمیدن و زنده ماندن است و مُرده آن که نامش به نکویی نبرند.
بودنی که ایف و ایفاده اش زهرمار کام دیگران باشد چه سود؟
سودی که برای نفع آن، جیب دوخته شود، سود نیست و منفعتی که به هوای مفت، دست آید به قول ضرب المثل، کوفت می شود.
بعضی ها هوا، بَرشان می دارد و خود خود خودشان نمی شوند.
خوش رنگ و لعاب نظر می رسند. لفظ قلم حرف می زنند و برای اثبات بودن، چرب زبانی و چاپلوسی و تملق می کنند.
شنونده باید عاقل باشد، چون تعریف و تمجید و مبالغه و تعارف تکه و پاره شده، علت و دلیل می خواهد.
حافظ شیراز می گوید تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف و چه زیبا سخنی است که جایگاهش، مفت به دست نمی آید؛ مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی.
اسباب بزرگی، جهاز نیت و طینت و فضیلت و ارجحیت های ما برای خوب بودن است و تصدیق آن می شود قول شاعر، هر که خود داند و خدای دلش که چه دردی است در کجای دلش.
دیگران ما را می بینند. ظاهرمان، قضاوت مان می شود و دلخوش به آنیم که خوب نظر برسیم.
گرچه خودمان از ظاهر و باطن خبر داریم و می دانیم عالم انسانی، محضر خداست و او بر همه احوال و حالات و روحیات ما آگاه است.
خدایی که ما را رها نمی کند حتی اگر فرسنگ ها از او دور شده باشیم باز هم به او نزدیک ترین هستیم.
زبان ما، چشم ما، پای رفتن و دست راه یافتن و قلب زنده ماندن و گوشِ شنیدن و حس بودن ما در محضر خداست.
خودمان می دانیم و خدای مان، هیجان صدا و لحن کلام و تاب گفتن و طاقت شنیدن مان چه بهایی دارد و چه ارزشی.
از اخلاق دم بزنیم و تمرین کنیم. آدم های دور و برمان نیاز به درک شدن دارند. زود بزرگ نشویم و تا حرفی زده می شود دنبال مقصر نگردیدم .
حاشیه ها جدی نیستند. اگر چه حاشیه، مرز بطن و عمق واقعیت هاست و رعایت حرمت آن با مدیریت خودمان حاصل می شود.
یادمان نرود؛ گذشت از بزرگان است و بردباری، نشان افتخار بخشش.
آن ها که در راه خدا جان بخشیدند، از هستی خود گذشتند و با نام شهید، افتخاری جاودانه یافتند.
چه می کردند که مقام” عند ربهم یرزقون” یافتند؟
در شرایط سخت، لبخند چهره شان زیباترین نقشی بود که دل ها را محو تماشای خود می کرد.
قانع بودند و بی ادعا. پشت میزنشین نبودند و عادت نداشتند جواب تلفن کسی را دیر بدهند و چه برسد به آن که بگویند” من” و چون حرف دل شان” با هم بودن بودن و ” من” برای شان” نیم من”
شجاع بودند و در سلام و احوالپرسی گرفته تا دست گیری و عذر تقصیر خواستن پیش گام می شدند.
خود واقعی شان بودند و تاجر تجارت با خدا.
امان از دست آرزوها و رویاهای دور و دراز،  فاصله از حسابِ دو دو تا چهارتا، کار دست هدف های زندگی می دهند.
آرزوها خواستنی اند و اهداف، خواستنی هایی که حساب و کتاب می خواهند.
برای رسیدن به هدف ها باید سرمایه هایی هزینه کنیم، نفع خودمان و منفعت جماعت مان همنوا شود و این هم آمدی بشود حقیقت زندگی مان.
لحظه ای غفلت کافیست برای منفعت، روی حقیقت پا بگذاریم و مفتی مفتکی دنبال منافع خودمان بگردیم.
این آفت است؛ غفلت است و مراقبت می خواهد تا مفت نباشد که همان طور گفتیم؛ دوباره می گوییم کوفت شود.
مبادا برای هدف و منفعتی، حقی زیر پا نهیم که
رودکی هشدار می دهد: انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس، تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت.
باید مثل آن ها که راه عشق رفتند، عاشق شویم. عاشق خودمان و از عشق خودمان با شناخت راه و شناخت آن، رونده و شناخت آن، مقصد و شناخت آن و راهنما و شناخت آن در مراحل سیر و سلوک به خدا برسیم.
ما ز بالاییم و بالا می رویم و عشق، داروی درد ماست که مولانا می گوید: اگر عاشق نباشی، اصلا نباشی.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

یک × چهار =

دکمه بازگشت به بالا
بستن