اخبار مهم

عاشقی که همسرش را خفه کرد

کد خبر : 56180

با تماس یکی از همسایگان دخترم هراسان خودم را به بیمارستان رساندم و دخترم را در حالی روی تخت مرکز درمانی دیدم که اطراف گردنش به شدت کبود شده بود و اشک‌ریزان به من می گفت: دیگر نمی خواهم به این زندگی مشترک ادامه بدهم …

روزنامه خراسان نوشت، زن۴۵ ساله که مدعی بود زندگی دخترش به مرحله طلاق رسیده است درباره این ماجرای تاسف بار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: حدود۲ سال قبل زمانی که دخترم ۱۹ سال بیشتر نداشت با مشورت همسرم قرار گذاشتیم که دیگر به فکر ازدواج «مینا» باشیم. او فرزند دوم ما بود و بعد از پایان تحصیلاتش در مقطع دبیرستان، دیگر قصد ادامه تحصیل نداشت.

خلاصه در این شرایط افراد زیادی به خواستگاری «مینا» می آمدند چراکه او دختری زیبا و خوش اخلاق و بسیار ساکت بود. بین همه خواستگارانی که آشنایان و اطرفیان معرفی می کردند روزی زنی میان‌سال تماس گرفت و «مینا» را برای پسرش خواستگاری کرد. او گفت: پسرم کارمند است و خانه و ماشین هم دارد اما وقتی از لابه‌لای حرف هایش فهمیدم که آن ها در خانواده ای پرجمعیت در یکی از روستاهای اطراف مشهد زندگی می کنند. ابتدا برای خواستگاری موافقت نکردم چراکه اختلاف فرهنگی واجتماعی زیادی با یکدیگر داشتیم اما وقتی با همسرم مشورت کردم او مرا قانع کرد که پسرشان در محیط فرهنگی دیگری تحصیل کرده و استخدام شده است! حتی دخترم نیز مخالفت کرد و مدعی بود که این گونه اختلافات طبقاتی در زندگی آینده اش تاثیر می گذارد با وجود این خانواده «میلاد» آن قدر اصرار کردند که قرار شد فقط یک جلسه آشنایی برگزار شود.

اما آن روز مادر «میلاد» از من خواست اجازه بدهم دختر و پسر با یکدیگر گفت وگو کنند. من هم که اطمینان داشتم دخترم به این ازدواج راضی نخواهد شد با خونسردی پذیرفتم اما وقتی آن‌ها در اولین جلسه خواستگاری به گفت وگو نشستند ناگهان دخترم«عاشق» شد و با آن که «میلاد»۱۰سال از او بزرگ‌تر بود باز هم به این ازدواج پافشاری کرد ولی من به هیچ وجه راضی به این ازدواج نبودم چراکه می دانستم این تفاوت های فرهنگی و اجتماعی روزی موجب بروز اختلاف خواهد شد. آداب و رسوم و حتی برگزاری مهمانی های ما با خانواده «میلاد» از زمین تا آسمان تفاوت داشت در عین حال دخترم تصمیم خودش را گرفته بود و نصیحت های ما نیز بی فایده بود بالاخره مراسم عقدکنان را برگزارکردیم و طبق پیش بینی های من، اختلافات آن ها از همان دوران نامزدی شروع شد ولی معتقد بودیم اگر زیر یک سقف بروند با اخلاق و رفتار هم بیشتر آشنا می شوند و دیگر این اختلافات کمرنگ خواهد شد اما متاسفانه این برداشت ما هم اشتباه از آب درآمد چراکه «میلاد» فقط چشم و گوش بسته به حرف ها و خواسته های پدر و مادرش اهمیت می داد و خودش نمی توانست برای آینده اش تصمیم بگیرد.

به همین دلیل مدام با «مینا» درگیر بود و مشاجره های لفظی آنان تا مرز درگیری فیزیکی و کتک‌کاری پیش می رفت. خلاصه هنوز۲ سال از آغاز زندگی مشترک آن ها نگذشته بود که روزی یکی از همسایگان مجتمع مسکونی دخترم وحشت زده با من تماس گرفت و گفت: دخترت را به بیمارستان برده‌اند! دیگر نفهمیدم او چه می گوید هراسان و مضطرب خودم را به بیمارستان رساندم و دخترم را در حالی دیدم که زیر گلویش کاملا کبود شده بود! «میلاد» در حالت عصبانیت گلوی او را گرفته و طوری فشار داده بود که دخترم به سر حد مرگ رسیده بود. حالا هم «مینا» اشک‌ریزان می گوید دیگر نمی تواند با «میلاد» به این زندگی خفت بار ادامه بدهد و قصد طلاق دارد! اما ای کاش …

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، با توجه به اهمیت این ماجرا و با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جعفر عامری(رئیس کلانتری آبکوه مشهد) تلاش های مشاوره ای و آموزش مهارت های خانوادگی و اجتماعی برای جلوگیری از «طلاق» در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

14 − 10 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن