اجتماعی

دل گفته‌های یک پدر

بدترین درد!

کد خبر : 53504

نویسنده: محمد علی تدینی راد

یک دندان مان درد بگیرد راه مان را گم می‌کنیم.

یک سردرد ساده همه کارهای ما را به هم می‌ریزد . ما مواظب خودمان هستیم که دردی (بیماری) نگیریم . البته وقتی سالم هستیم قدر سلامتی را نمی‌دانیم . به خاطر چیزهای الکی حرص و جوش می‌زنیم و خودمان را داغون می‌کنیم.

الان اگر بنشینیم و به کارهای ۱۰ سال قبل مان نگاه کنیم و بینیم برای چه چیزهایی حرص و جوش می‌زدیم خنده‌مان می‌گیرد.

۱۰ سال دیگر هم همین طور است. اگر زنده باشیم وقتی فکر کنیم برای چه جوش می‌زدیم شاید خنده‌مان بگیرد.

ولی یک درد هست که همیشه با هست و برای مان عذاب آور است.

درد تنهایی که بدترین درد است . درد غربت که ما را در این دوره و زمانه رنج می‌دهد.

یاد قدیم ها و دوست ها و اقوام و آشنایان قدیمی بخیر.

وقتی یاد عموها و دایی‌ها و همسایه های مان می‌افتم با این سن و سال گریه ام می‌گیرد.

آنها آدم‌های بزرگی بودند.

حتی اخم و ناراحتی‌شان هم برای ما یک شیرینی ( خاصی) داشت.

ما باید از بدترین درد بیزار باشیم . یک وقت‌هایی( گاهی )می‌نشینم و فکر می‌کنم پدر و مادر و دو برادر و دو خواهرم از دنیا رفته اند، دلم می‌گیرد.

از خدا خواستم( خواسته ام) زودتر از عزیزانم بمیرم.

درد تنهایی آدم را می‌کشد و خدا کند برای این درد هم فکری بکنیم .

دوای این درد، دوست داشتن بی‌ریای همه است. دوست و آشنا و همسایه و همشهری و حتی مسافری که از شهر ما رد می‌شود، به خصوص بچه ها و همه را باید دوست داشته باشیم .

الهی هیچ وقت غرور ما را نگیرد ( دچار غرور نشویم ) و فکر نکنیم از همه یک سر و گردن بالاتر هستیم و می‌خواهیم دنیا بان باشیم.

یک روز می‌آید می میریم و فقط از ما یک اسم (نام) می‌ماند. کاش اسم (نام )خوبی از ما بماند.

 

این یادداشت شهریور ۱۴۰۰ پس از درگذشت مرحوم «محمدعلی تدینی راد» برداشت شده است .

روحش شاد.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بیست − دو =

دکمه بازگشت به بالا
بستن