قبلا در یادداشتی نوشتهام، مدتی قبل از ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ که قرار بود امام خمینی به ایران تشریف بیاورند، با جمعی از انقلابیون شهرستان نیشابور برای استقبال امام به تهران رفتیم و در مسجدی واقع در خیابان ری، داخل کوچه روبروی بازار سید اسماعیل که در ابتدای آن چلوکبابی آقای آشنا از اهالی نیشابور (البته ایشان چند سالی است که فوت کردهاند)، مستقر شدیم.
از ورود امام (که قرار بود اول بهمن به ایران مشرف شوند)، توسط رژیم شاه ممانعت کرده بودند؛ لذا جمعی به نیشابور برگشتند و جمع بیشتری تصمیم گرفتیم تا زمان آمدن امام در همان مسجد بمانیم.
شام، نهار و صبحانه را مردم محل و آقای آشنا تامین و شبها برای خواب به منازل مردم مهربان اطراف مسجد میرفتیم، بنده نیز همراه چهار نفر، شبها میرفتیم منزل مرحوم فلسفی بزرگ که یک کوچه پائین تر بود.
تا ۱۲ بهمن هر روز جلوی دانشگاه تهران برای تظاهرات رفته و شب به همان مسجد برمیگشتیم.
صبح روز ۱۲ بهمن که اعلام شده بود امام خواهد آمد، از مسجد بسوی دانشگاه تهران روانه شدیم و همراه جمعیت عظیم فریاد زنان و مرگ بر شاه گویان به سمت میدان آزادی حرکت کردیم، همزمان با رسیدن گروه ما به جنوب میدان، اتومبیل حامل امام(ره) از روی فرش گل که توسط مردم فراهم شده بود، به سمت بهشت زهرا(س) در حرکت بود. مساحت زیادی را دست به ماشین حامل امام، با فریاد و شعار مرگ برشاه و درود برخمینی رفتیم تا اینکه فشار و جمعیت ما را از ماشین جدا کرد.
اما همچنان با تکرار شعارها پیش رفته تا به بهشت زهرا رسیدیم، دقیقا جلوی جایگاه سخنرانی حضرت امام.
بعد از مراسم همچنان با شعار بسوی مسجد محل استقرار برگشتیم، بین راه در یک مسجد نماز خواندیم و حدود ساعت پنچ رسیدیم به پایگاه یعنی همان مسجد.
مرحوم آشنا که خدایش رحمت کند از قبل، برای نهار «شکر پلو» آماده کرده بود.
با وجود اینکه چند ده کیلومتر پیادهروی کرده بودم آرام نداشتم، نهار خورده، نماز مغرب را خواندیم و مجدد به سمت دانشگاه تهران حرکت و آخر شب به مسجد برگشتیم .
صبح که شد، جمعی به نیشابور برگشتند و جمعی هم ماندیم و چند روز میرفتیم جلوی مدرسه علوی ، هیچ کس فکر نمی کرد، انقلاب بزودی پیروز شود؛ لذا ما هم برای پیگیری انقلاب به نیشابور عزیمت کردیم.
محمدحسین روشنک؛ کهنه سرباز و بازمانده از هشت سال دفاع مقدس که مسئولیت پشتیبانی جنگ خراسان بزرگ، را در دوران دفاع مقدس بعهده داشته است.