یادداشت روز

یادداشت های یک پدر

ببین چه می بینی!

کد خبر : 50367

نویسنده: محمدعلی تدینی راد

همه ما چیزهای زیادی می خواهیم چون آرزوهای زیادی داریم .

صبح مشهد- یادم می‌آید تازه جوان شده بودم که به تهران رفتم. اولش می ترسیدم اما وقتی به تهران رسیدم و برادر بزرگم را دیدم خیلی خوشحال شدم. خدا بیامرزد عباس آقا را خیلی دلتنگ هم بودیم. پشتم گرم بود که برادرم هست. او هم‌ می گفت از این که کنارش هستم خوشحال است .

من آرزوهای زیادی داشتم. دوست داشتم به آرزوهایم برسم. مثلاً یکی از آرزوهایم این بود که یک ماشین فولکس قورباغه ای بخرم .چند سال بعد پیکان جوانان آمد و من دوست داشتم یک پیکان جوانان بخرم. اتفاقاً اولین ماشینی که خریدم پیکان جوانان صورتی رنگ مدل ۱۳۵۳ بود.

دوست داشتم زن بگیرم. زن گرفتم. سر کار رفتم و برای خودم زندگی تشکیل دادم .

دوست داشتم بچه دار بشوم. خدا من را به آرزویم رساند. بعد از آن دیگر چیزی برای خودم آرزو نداشتم. هر موقع نماز می خواندم یا روضه و نوحه می خواندم آرزو داشتم هر چه بچه هایم می خواهند خدا به آنها بدهد. سر سفره که می نشستیم از غذا خوردن بچه ها من کیف( لذت) می‌بردم. همه آرزوهایم برای خوشبختی و عاقبت بخیری بچه هایم بود. به خاطر شغلم سالهای زیادی در شهرهای دور زندگی کردیم و غریب بودیم. آرزو داشتم به شهر خودم برگردم و پیش برادرها و خواهرهایم باشم چون نمی خواستم بچه هایم غریب باشند.

پس آرزو کردن چیز خوبی است . باید ببینیم چه می خواهیم، چه قدر کار می کنیم و خدا چه به ما می‌دهد.

هر چیزی که خدا می دهد مصلحتی دارد اما هر چیزی که می بینیم و دلمان می کشد (می‌خواهد) ممکن است برای ما خوب نباشد. پس باید به خودمان بگویم ببین چه می بینی و خدا برای تو چه خوب می خواهد.

من سعی کردم برای بقیه و اقوام و آشنایان هم چیزهای خوبی آرزو کنم. این که بتوانی بقیه را دوست داشته باشی و همه راخوب ببینی هم یک آرزوی خوب است.

این یادداشت در شهریور ۱۴۰۰ پس از درگذشت مرحوم محمد علی تدینی راد برداشت شده است .

روحش شاد

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

چهار × دو =

دکمه بازگشت به بالا
بستن