یادداشت روز

دلنوشته رئیس سازمان فرهنگی اجتماعی شهرداری درباره کافه کتاب مشهد

کد خبر : 49658

بسمه‌تعالی
این روزها بحث کافی‌شاپ و فروشگاهِ کتاب آفتاب و ابلاغ معاونت فرهنگی شهرداری مشهد داغ است و هر کسی موضعی می‌گیرد. بنایی به سخن گفتن در روزهایی که اکثر مردمان این سرزمین بیش از آنکه بشنوند، دوست دارند سخن بگویند؛ نداشتم. در این میان اما، نوشته یک اهل قلم و تذکر او به توضیح این واقعه برای مردم شهرم، این امید را ایجاد کرد که شنوندگانی برای این حکایت هستند و تمایل به شنیدن وجود دارد؛ لذا تصمیم گرفتم برای این دوست و مردم شهرم بنویسم و البته بی‌پرده بنویسم.

بگذریم از حواشی که تمایل ورود به آنها را ندارم؛ اما دوست عزیز، غصه و قصه وابستگی به کمک‌های دولتی و شبه‌دولتی که شما قبل‌تر، به‌خوبی، در نفحات نفت (۱۳۸۹) به آن اشاره کرده بودی: «در این گوشه خاک، می‌تواند کسی به دنیا بیاید و بالغ شود و از پدر پول توجیبی بگیرد، بعد بزرگتر شود و از دولت پول توجیبی بگیرد و بعد هم ریق رحمت را سربکشد و وارد بازار [واقعی و رقابتی] کسب و کار نشود» (ص۱۱)؛ واقعیتی است که امروز مجموعه‌هایی چون «آفتاب» را مبتلا به خود نموده است. «آفتابی» که از بهمن ماه ۱۳۹۴ طلوع خود را وابسته به کمک شبه دولتی شهرداری نمود (۲۰۰ متر مربع در یکی از تجاری‌ترین مناطق شهر مشهد، به قیمت اجاره میانگین، ماهانه کمتر از دو میلیون تومان) و قرار بود پایان تیرماه ۱۳۹۸ از این مادر شیرده جدا شود و مستقل زیست کند، اما بیش از سه سال است که حاضر به مستقل شدن نیست و برای باقی ماندن در دامان این مادر، بهانه‌گیری می‌کند. او مهلت ۱۲ روزه را مطرح می‌کند و به همراهی ۱۲۰۰ روزه پس از پایانِ قرارداد (یا حداقل مهلت ۴۸۰ روزه دوره مدیریت شهری جدید) و نشست‌های شخصی من و همکارانم با رویکرد دوستانه و همدلانه (در ۱۰ ماه گذشته) هیچ اشاره‌ای نمی‌کند. آفتابی که در تمام این سال‌ها قرار بود از یارانه‌های شبه‌دولتی (که متعلق به همه شهروندان مشهد است) بهره ببرد تا بتواند روی پای خودش بایستد و بعد فرصت را برای جوان‌ترها و تازه واردها به عرصه فرهنگ فراهم کند، اما حالا از هر ابزاری برای ماندن بیشتر استفاده می‌کند.

اتفاقاً من از «نفحات نفت» شما آموختم که این در بغل گرفتن‌ها، چقدر برای راه افتادن، مضر است و امروز از زبان «آفتاب» به‌عنوان یک اهل فرهنگ (که در تمام سال‌های زندگیم و اکنون به او احترام می‌گذارم) می‌شنوم: «آفتاب هرگز نمی‌میرد» و ای کاش به ویژگی دیگر آفتاب هم اشاره می‌شد که «آفتاب برای زیستن نیازمند حرکت است و آفتاب در سکون معنا ندارد…».

«حق» می‌داند که آنچه نوشتم براساس «راست‌گویی» بود (هرچند در این مجال فرصت بیان همه ماجرا نیست)؛ اما جمله پایانی‌ام این باشد: دوست عزیز؛ آری قرار بود به فرزندان این سرزمین «راست‌گویی» بیاموزم، اما اعتماد نشد؛ ولی قرار نبود فقط به آنها «راست‌گویی» بیاموزم، بلکه قرار بود «سخت‌کوشی»، «خلاقیت»، «خطرپذیری»، «وفای به عهد» و «عشق به دین و میهن» هم بیاموزم …

حسین باغگلی- ۲۳ آبان ۱۴۰۱

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

8 − هفت =

دکمه بازگشت به بالا
بستن