« من آن موقع چهار، پنج ساله بودم و تصویر روشنی از آنروزها ندارم. از بزرگترها شنیدهام جنگ که شروع شد، دولت منتقلمان کرد به مشهد. اینجا، شهرک شهیدبهشتی مشهد شد خوزستانِ دوم. همشهریها و همزبانهایمان اینجا بودند اما خب اوضاع خوب نبود. شهرک شلوغ بود و ناامن و از شهر با دیوار جدا شدهبود. بعضی ازمردم حضور مهاجرها را نمیپذیرفتند. ازنظرشان ما غیرایرانی بودیم –چون به زبان عربی حرف میزدیم- و جنگزده و سربار. البته خیلیها هم مهربان بودند و هر کمکی از دستشان برمیآمد، دریغ نمیکردند. خلاصه آنروزهای سخت گذشت و ما هم اینجا پاگیر شدیم. مشهد شهرمان شد و شهر مادریمان همانی باقی ماند که در زمان جنگ بود. ..».
صبح مشهد– اینها حرفهای «سلیمه» است. یکی از ساکنان شهرک شهیدبهشتی که از زمان جنگ تحمیلی و با مهاجرت اجباری خوزستانیها به مشهد، به محله عربها معروف شدهاست. سلیمه را تیغ آفتاب، زنبیلبهدست وسط بازار میبینم؛ بازار هم که میگویم یعنی یک تکه از خوزستان؛ پر از فلافلفروشی و ماهیفروشی و کافههایی که بهجای اسپرسو و لاته، «قهوه عربی» سرو میکنند. آن چه در ادامه میخوانید گزارشی است از دو ساعت گشتوگذار در شهرک عربها.
نویسنده : اکرم انتصاری، الهه توانا | روزنامهنگار
از همه رنگه، خرما!
خرما برای ما منحصر میشود به خرمای مضافتی توی جعبههای مقوایی که هرازگاهی کنار بساط چای سروکلهاش پیدا میشود اما برای جنوبیها خوردنی جدی و متنوعی است؛ «پیارمریزه»، «بِرحی»، «بِرِیم»، «گِنتار» و «مُعَسَل» که معجونی است از خرما و شیره و کنجد. اینها را «جلالِ» ۱۸ساله به من معرفی میکند که اگرچه متولد مشهد است اما لهجه عربیاش را حفظ کرده. جلال اینجا را برای زندگی ترجیح میدهد و می گوید: «چون خوزستان، کار نیست و دعواهای طایفهای و اسلحه و اینچیزها هم هنوز ریشهکن نشده».
قهوه یعنی دَله!
مسافر جنوب، قهوهنخورده برنمیگردد و ما هم بدون سر زدن به کافه جمعوجور «آقااسماعیل» گزارشمان ناقص میماند. اسماعیل وقتی ۱۱ساله بوده همراه خانوادهاش از آبادان به مشهد میآید، به این امید که جنگ تحمیلی بعد از مدت کوتاهی تمام میشود. اسماعیل از قهوه عربی، «دَلّه» میگوید که بیشتر از نوشیدنی یکجور سبک زندگی است: «دله، اسم ظرفی است ازجنس برنج یا مس که قهوه را در آن درست میکنیم، به سبک عربی. یعنی قهوه ابتدا پخته میشود، بعد صافش میکنیم و دوباره میپزیم تا جا بیفتد و هل و نسکافه به آن اضافه میکنیم. این یعنی دو، سه ساعت کار اما قهوههای کافیشاپی با چندثانیه و چند دقیقه بخار دادن درست میشوند. اصلا اسپرسو و ترک و اینچیزها به ما نمیچسبد». اسماعیل توضیح میدهد که دله (ظرف) اندازه های مختلف دارد و نوع خوبش را باید در هند، پاکستان و سوریه پیدا کرد.
دله یعنی سبک زندگی
خب گفتیم دله در جنوب بیشتر نوعی سبک زندگی است. «حاجنادر»، بازنشسته راهآهن، منظور از این حرف را توضیح میدهد: «ما در جنوب مناسک قهوهخوری داریم، «مُظیف»؛ دورهمی مهمی که جنبه سیاسی، اجتماعی و مذهبی دارد و در آن ضمن قهوه نوشیدن به تصمیمگیریهای طایفهای، حل اختلافات و رفع مشکلات افراد میپردازیم. اولویت تعارف کردن قهوه در مجلس با «سید» و بزرگتر جمع است. بعد از سمت راست او پذیرایی ادامه مییابد. وقتی کسی گرفتاری و مشکلی داشتهباشد، فنجان قهوهاش را ننوشیده میگذارد زمین. صاحب مجلس یا شیخ با دیدن این صحنه از مشکل فرد میپرسد و برای حلش تصمیمی گرفته میشود. اگر به مظیف دعوت شدید، باید بدانید که فنجان اول بهعنوان مهمان برایتان آورده میشود، دومی برای لذت است و سومی یعنی وقت رفتن است».
فلافل ویژه ویژه
اگر بتوانید از دکانهای پرتعداد خرما دل بکنید، یکراست سر از فلافلفروشیها درمیآورید که بازار را قرق کردهاند و بیشترشان هم غروب باز میکنند. علیرضای ۱۹ساله کارگر یکی از این فلافلیهاست اما برخلاف بیشتر همسنوسالهایش در شهرک بهدنیا نیامده و سه، چهارسالی است که اینجا ساکن شده: «من مال خرمشهرم. توی شهرمان کار نبود، برای همین با مادر و برادرم آمدیم اینجا». علیرضا از راز خوشمزگی فلافلهای شهرک میگوید: «مواد اولیه فلافلهای ما با فلافلیهای توی شهر فرقی ندارد منتها ما فلافل را دستی آماده میکنیم و مال آنها شرکتی و بستهبندی است. خیلیهایشان سلفسرویس هم ندارند و با چهارتا فلافل و چند پر گوجه و خیارشور سروته کار را هم میآورند».
ماهی کبابه، ماهی!
۲۸ساله و متولد مشهد است و خودش را بچه خرمشهر میداند و میگوید «صانعپورم»! با او درحالیکه دارد ماهی جنوب «حشوزده» -نوعی چاشنی از ترکیب سبزی و تمرهندی و ادویه- را کباب میکند، صحبت میکنیم. چند جوان همسنوسال او هم چند قدم آن طرفتر دارند با زبان عربی صحبت میکنند و من از صحبتهایشان سردرنمیآورم. صانعپور درباره کسبوکارش میگوید: «از همهجا مشتری داریم. از مشهد و شهرهای دیگر تا عراق. اینجا همیشه مشتری خودش را دارد اما از چهارشنبه تا جمعه که ماهی تازه جنوب میرسد، بازار شلوغتر است. بعضی از مردم ماهی تازه میخرند و میبرند اما بعضیها میگویند کبابش کن، همینجا میخوریم.»
بامیه شادگان، شیرینی دور حرم!
بامیههای عربی را اگر نخوردهباشید، حتما دیدهاید. شیرینیهایی که بیشتر مهمان ویترین آب میوهفروشیهای اطراف حرم است. «حسن پوریان»، پیک یکی از کارگاههای بامیهپزی شهرک است که روی تابلوی آن قید شده؛ «بامیه شادگان». پسر کوچکش و یک جعبه بامیه عربی که گوشه آن کمی تا خورده، روی ترک موتورش است. میگوید: «همه هفت، هشت نفری که در کارگاه بامیه میپزند، جنوبیاند. ما برای آب میوهفروشیهای دور حرم بامیه میپزیم و بیشتر از برج ۶ تا عید نوروز سرمان شلوغ میشود.»
یک سفر کوچولو
با ماهیفروشها که صحبت میکنم، آدرس آخر بازار را میدهند و میگویند از بقیه ماهیفروشها قدیمیتر است. آقای «کرمی» ۴۲ساله زیر سایهبان مغازه روی چهارپایه نشسته است. یکی از پاهایش را زانوبند بزرگی بسته و از این که شهرک رونق گرفته، خوشحال است و میگوید: «اینجا تازه دارد از حالت انباری بودن درمیآید و به بازارچه تبدیل میشود. شهرداری هم چون اشتیاق مردم برای توسعه کارشان را دیده، چند سالیاست به اینجا رسیدگی میکند. این آسفالت و نیمچهفضای سبز را هم تازه دو سال است که داریم. وقتی وارد شهرک ما میشوید، انگار به یک سفر کوچولو آمدهاید. به همین دلیل الان از عراق، پاکستان، افغانستان و همه شهرهای ایران مشتری داریم. صاحبان مغازههای شهرک همه سختی کشیدهاند و بعضیها کارشان را از یک دکه کوچک که خودشان ساخته بودند، شروع کردند.»
عطر ادویه عربی
اگر به آبادان سفر کردهباشید، متوجه عطاریهای کهنهکار و عطر ادویههایی که از مغازه بیرون میزند، شدهاید. عطاری کوچکی در دل بازار روز شهرک جاخوش کرده که ادویه عربی و ارده تازه میفروشد. «سیدشرف حسینی جلالی» ۳۶ساله و مانند بیشتر ساکنان شهرک، خرمشهری است و میگوید: «ما بیشتر ادویه ها را تازه آسیاب میکنیم. کار اصلی ما حلواسازی، اردهسازی و تولید کره بادامزمینی است. ارده شوشتر با کنجد شوشتر و ارده دوآتیشه و سهآتیشه هم درست میکنم.» آقای حسینی توصیه میکند حتما به دشداشهدوز (لباس عربی مردانه) شهرک هم سری بزنیم. گویا او یکی از قدیمیترهای شهرک است که وقتی به سراغش رفتیم، مغازهاش تعطیل بود.
مهماننوازی جنوبی
گشتوگذار در بازار گرم و پرجنبوجوش شهرک، هرقدر هم که دلفریب و یادآور جنوب باشد، نمیتواند حواستان را از خانههای این منطقه پرت کند؛ خانههایی که از زمان دفاع مقدس تا حالا فرقی نکردهاند. بلوکهای آجری با دیوارهای داخلی سیمانی زشت و کثیف و پلههایی که کمر و زانوی ساکنانِ عمدتا سالخوردهشان را بهدرد میآورند. خانم عسکری، زن ۵۲ساله خوشرویی است که وقتی میفهمد کنجکاویم داخل بلوکها را ببینیم، ما را به خانهاش دعوت میکند؛ سالن پذیرایی کلا با یک فرش ۱۲متری پوشیده شده، اتاق احتمالا ۹متر است و تراس محصورشده هم فضای کوچکی است که حفرهای روی دیواره ایرانیتیاش نقش پنجره را ایفا میکند. خانم عسکری با شیرینی و شربت خربزه از ما پذیرایی میکند و دم رفتن دستور پخت قلیهماهی مخصوصش را به ما هدیه میدهد: بهتر است با ماهی پرملاطی که گوشت خوب دارد، قلیه درست کنید؛ مثل «سنگسر» و «هامور» که طاقت پخت داشتهباشد و سبزیاش هم گشنیز است».