اسلاید شوپایتخت فرهنگ اسلامی

مادر سه شهید از مشهد الرضا آسمانی شد/ روایتی از مجاهدانی که در دیگ اسید انداخته شدند!

کد خبر : 44320

مادر شهیدان «عادل، خالق و جمال الحداد» پس از سال‌ها تحمل دوری از فرزندان حماسه آفرینش، به شهیدانش پیوست.

به گزارش صبح مشهد، مرحومه کوکب تقوی مادر شهیدان «عادل، خالق و جمال الحداد»، پس از سال‌ها تحمل درد و رنج دوری از فرزندان رشیدش در سن ۸۸ سالگی به علت کهولت سن دار فانی را وداع گفت و به فرزندان شهیدش پیوست.

مراسم تشییع این اسوه صبر و مقاومت شنبه نهم بهمن ماه پس از نماز ظهر و عصر در صحن کوثر حرم مطهر رضوی برگزار و پیکر این مادر فداکار در رواق دارالحجه حرم امام علی ابن موسی الرضا(ع) آرام خواهد گرفت.

حجت الاسلام حسین معصومی مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران خراسان رضوی طی پیامی درگذشت این تندیس صبر و استقامت را تسلیت و برای بازماندگان صبری جزیل از خداوند منان مسئلت کرد.

خانواده تقوی (الحداد) که اصالتا ایرانی هستند، و در دوران انقلاب ساکن عراق بودند، به دلیل فعالیت و طرفداری از انقلاب اسلامی ایران و حضرت امام خمینی(ره)، سه فرزند این خانواده توسط دولت بعث عراق در نجف دستگیر و پس از شکنجه‌های فراوان در سیاه چاله‌های این رژیم منحوس در اول شهریور ۱۳۵۹ در دیگ آب اسید انداخته شده و به مقام شهادت رسیدند.

همچنین داماد این خانواده «محمد خلیفاوی» در بغداد دستگیر و همراه برادران همسرش شهید می‌شود و همسرش «عالیه تقوی (الحداد)» و تنها فرزند خردسالش که دستگیر شده بودند پس از ۱۸ ماه شکنجه‌های مختلف از زندان ابوغریب عراق آزاد می‌شوند که از این خانواده یک فرزند به نام احمد به یادگار مانده است.

حاج حسین تقوی پدر شهیدان «عادل، خالق و جمال الحداد» در سال ۱۳۹۴ در سن ۸۳ سالگی آسمانی و طی مراسمی با شکوه در صحن جمهوری حرم مطهر رضوی تدفین شد.

عالیه تقوی (الحداد) خواهر سه شهید «جمال، خالد و عادل الحداد» و همسر شهید «محمد خلیفاوی» روایتی از زندگی مجاهدت آمیز خانواده خود را به صورت خیلی خلاصه و کوتاه بیان می‌کند.

ما از سمت مادری اصفهانی و از سمت پدر تبریزی هستیم، آنچه از پدر و مادرمان شنیدیم، این بود که، پدر و مادرشان(پدربزرگ و مادر بزرگ ما) در زمان قدیم همراه با کاروان به شهر نجف جهت زیارت مشرف و به دلیل اتفاقات سیاسی و یا موارد دیگر آن زمان مرزها بسته و در همانجا ماندگار می‌شوند، با اینکه سه جلدی شاهنشاهی(شناسنامه) داشتند، اجازه خروج از کشور را به آنان ندادند، آنها نیز همانند سایر کاروان در همان نجف ساکن و زندگی خود را آغاز می‌کنند، خانواده من بسیار مذهبی و سیاسی بودند، پدر من از تاجران سرشناس نجف و از یاران و نزدیکان امام راحل در این شهر بود، من در سال ۱۳۵۹ حدودا ۲۳ ساله بودم و لیسانس ریاضی گرفته بودم، یک فرزند نوزاد سه ماه داشتم که در مرخصی زایمان به سر می‌بردم، همسرم نیز دانشجو و در یک شرکت دولتی کار می کرد، منزل ما بغداد و منزل پدرم در نجف بود، من به خاطر زایمان، سه ماهی در منزل پدر بودم، که موقع امتحانات همسرم به بغداد برگشتم و در شب دومی که منزل خودمان بودم، ناگهان نصف شب شش مرد قوی هیکل و با اسلحه‌های مختلف، قفل در خانه را شکستند و وارد منزل ما شدند و من و فرزند نوزادم و همسرم را دستگیر و با خود بردند، من و فرزند نوازدم را جداگانه زندانی کردند، بعد از پیگیری‌های متعدد، متوجه شدم، همسرم و سه برادرانم، از مجاهدینی بودند که به فرمان امام راحل مسئول انتقال پیام‌های امام به سایر مردم، بودند و در سه ماهی که من منزل پدرم بودم، منزل ما تبدیل شده بود به پایگاهی برای پخش اعلامیه‌ها و انتقال آنان به ایران، که پس از دستگیری، سه برادر و همسرم را در دیگ آب اسید انداختند و هر چهار نفر را شهید کردند، و ما سال‌هاست هیچ مزاری از شهدای خود در ایران و عراق نداریم.

در همان شب هولناک گویا از قبل پدر، مادر، برادر، خواهران، اقوام، خویشان و هر کسی را که به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم در خصوص امام راحل و انقلاب اسلامی ایران فعالیت داشته، شناسایی و همه را دستگیر کردند، حدودا یک سال چند ماهی در زندان با فرزندی خردسال اسیر بودم، و فرزندی را که باردار بودم به واسطه شکنجه‌ها در همان ماه‌های اول زندانی سقط شد. من فرزند اول خانواده که هفت برادر و چهار خواهر داشتم ،سه برادر و همسرم را همانجا پس از دستگیری شهید کردند، پس از آزادی از زندان، از بقیه اعضای خانواده خبری نداشتم، به مدیریت اطلاعات عراق مراجعه و مادر، خواهر و برادران کوچکم را که آنها نیز زندانی بودند، پیدا کردم و بعد از مدتی آنها نیز آزاد شدند، سپس نیروی‌های عراقی از من خواستند در مدرسه‌ای معلم شوم، اما به مرور می‌خواستند که برای آنها دانش آموزانی را که مذهبی و شیعه بودند را شناسایی کنم، به زبان ساده‌تر برای آنها جاسوسی کنم، اما من قبول نکردم.

در آن دوران پدر بزرگ و پدرم از مردان سرشناس مومن و متدین نجف بودند که پدرم به سوریه نیز رفت و آمد داشت، اما چه کاری می‌کرد، اطلاعاتی نداشتم، من با شهیده بنت الهدی صدر که خواهر شهید صدر بود، در نجف همکار و دوست بودیم، بعد از شهادت برادران و همسرم خانه ما همیشه تحت تعقیب نیروی‌های عراقی بود، یک روز به ما گفتند برای بازجویی باید بیایید کربلا، خیلی جزئیات یادم نیست، اما پدرم نبود و احتمالا سوریه بود، من و فرزندم و مادر و خواهر و برادرانم که همگی کوچک بودند به کربلا رفتیم، در آنجا تعدادی زیادی را جهت بازجویی آورده بودند، و همه ما را که ریشه ایرانی داشتیم، به یکباره بدون هیچ اطلاعی از مرز کرمانشاه از کشور عراق اخراج کردند، حتی به ما فرصت ندادند با اقوام فامیل خداحافظی و یا وسایلی برای خود برداریم، و ما بدون هیچ مقدمه‌ای وارد ایران سرزمین مادری و پدری خودمان شدیم، در آن روزی که وارد ایران شدیم، جنگ بین ایران و عراق شکل گرفته بود، و به ما گفتند فقط همین مسیر که رد پا دارد بروید در غیر این صورت مین‌ها منفجر می‌شود، به یاد دارم در زمانی که در عراق زندگی می‌کردیم، مادرم با اینکه عربی بلد بود اما با مادر و پدرش فارسی صحبت می‌کرد، اما من اصلا فارسی یاد نداشتم بعد از مدتی پدرم را در ایران پیدا کردیم، در ایران متوجه شدیم که یکی از پایگاه‌های اصلی انتقال اعلامیه‌ها در بین مردم عراق و ایران توسط همسر و برادران من انجام می‌شده است، امروز تنها یادگار همسر شهیدم پسری به نام احمد است، که در دوران خردسالی بسیار شکنجه شده است.

از سمت خانواده همسر شهیدم بیش از ۱۲ نفر که اصالتا عراقی هستند و به خاطر فعالیت‌های در جهت حمایت از انقلاب اسلامی ایران در ان دوران شهید شدند، اما به خاطر اینکه در آن ایام رژیم بعث عراق به شدت شیعیان عراقی را تحت فشار گذاشته بود و از سویی سازمانی مانند بنیاد شهید ایران در آنجا نبود، هیچ اسناد و مدارکی برای آنان جمع آوری نشده است، پس از ۲۵ سال بعد از آنکه صدام اعدام شد، مجددا به عراق رفتیم و اقوام و خویشان خود را پیدا کردیم، اما به دلیل اینکه بزرگترهای فامیل فوت کردند، متاسفانه هیچ رد نشانی از شهدای آنان باقی نمانده است و خانواده‌های آنان نیز هیچ خدماتی از سوی دولت عراق در این سال‌ها دریافت نکردند، شاید اغراق نباشد اگر بگویم، امام راحل در نجف بسیار محبوب بوده و هست و عاشقان زیادی در نجف دارد، و تعداد زیادی از ایرانیان ساکن و مردم عراق به خاطر اسلام و انقلاب اسلامی ایران جان خویش را فدا کردند که امروز هیچ نشانی از آنان در تاریخ نیست و امروز نیز همانند سال‌های گذشته حاضرم هزاران بار جانم را فدای اسلام کنم، و راه شهدا را ادامه دهم، آرزو دارم امام زمان (عج) هر چه زودتر ظهور کند. انشالله.

برادر کوچکتر شهدا که در آن زمان ۱۳ سال داشت، به صورت کوتاه تعریف کرد، یادم می‌آید، در نجف زندگی می‌کردیم، به یکباره چند مرد وارد حیات خانه ما شدند، سیم کابل برق را از روی دیوار کشیدند، چنتا یکی کردند، و شروع کردند به کتک زدن مادرمان، از زندان‌هایی که بودم یادم می آید، شکنجه‌هایی کردند که شاید حتی قادر به گفتنش نباشم، اما از وقتی وارد ایران شدیم، زندگی ما به مرور ثبات گرفت و به آرامش رسید، اما آن خاطرات هرگز از ذهن ما فراموش نمی‌شود و انتظار داریم نسل جوان جامعه بداند این انقلاب با خون شهدای بسیاری شکل گرفته است.

منبع: ایثار واحد خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

چهارده − نه =

دکمه بازگشت به بالا
بستن