نمی خواهم خودم را به خاطر بلاهایی که به سرم آمده است بی تقصیر قلمداد کنم و به یقین مقصر اصلی بروز این بدبختی ها خودم هستم، اما صاحبکارم هم از شرایط خاص و وضعیت مبهم زندگی من سوءاستفاده کرد و حالا بعد از ۷سال تازه فهمیده ام که جوانی و آینده ام تباه شده است…
به گزارش صبح مشهد به نقل از شهدای ایران دختر ۲۵ساله که برای اعلام شکایت از صاحبکارش به کلانتری شهیدنواب صفوی مراجعه کرده بود، در حالی که اشک می ریخت و مدام بر روزهای گذشته اش افسوس می خورد به مددکار اجتماعی کلانتری گفت: فریب چرب زبانی و وعده و وعیدهای توخالی صاحبکارم را خوردم و او با معتاد کردن من، همه آرزوهای دوران جوانی ام را نابود کرد. این دختر ادامه داد: در یک خانواده ۵نفره به دنیا آمدم و ۲خواهر بزرگ تر از خودم داشتم که آن ها ازدواج کردند ولی خواهر بزرگم که به موادمخدر آلوده شده بود از همسرش جدا شد. این در حالی بود که متأسفانه من هم پایبند به مسائل اخلاقی و شرعی نبودم و هیچ گاه به آموزه های دینی توجهی نکردم. حتی در دوران تحصیل هم چنین وانمود می کردم که انسان باید مانند غربی ها آزاد باشد و هر طوری که دلش می خواهد در جامعه رفتار کند. همه این تفکرات هم از آن جا نشأت می گرفت که من راهنمای درستی در خانواده ام نداشتم. مادرم اعتیاد شدید به موادمخدر داشت و همواره درگیر مشکلات مواد مصرفی اش بود، پدرم هم سکته مغزی کرده بود و کاری به کسی نداشت. همین آزادی عمل در خانه موجب شده بود تا با آرایش های غلیظ و پوشیدن لباس های کوتاه و تنگ خودم را در نظر دیگران زیبا جلوه بدهم.
بعد از گرفتن دیپلم و برای یافتن شغل روانه بازار شدم تا این که صاحب یک فروشگاه لباس با دیدن وضعیت ظاهری ام قبول کرد که به عنوان منشی در مغازه اش کار کنم. حدود ۲ماه بعد از این ماجرا، فهمیدم که صاحبکارم با ریختن قرص های متادون در فلاسک چای مرا معتاد کرده است به طوری که هنگام نشئگی هر کاری می خواست برایش انجام می دادم. او با چرب زبانی مرا فریب داد و عنوان کرد که همسرش دارای بیماری ام اس است و قصد دارد با من ازدواج کند و همین موضوع هر روز وابستگی مرا به او بیشتر می کرد. آن زمان ۱۸سال بیشتر نداشتم و هر شب بعد از تعطیلی مغازه، صاحبکارم مرا به باغ ویلایی اش می برد که در آن جا کم کم مرا به موادمخدر هم آلوده کرد و حالا بعد از گذشت ۷سال که مورد سوءاستفاده های او قرار گرفته ام و جوانی ام تباه شده است، تازه می فهمم که او به عمد مرا معتاد کرد تا با دادن حقوق یک شاگرد معمولی و وعده ازدواج مرا مورد سوءاستفاده قرار دهد. حالا که به خود آمده ام می بینم که چقدر در اشتباه بودم و چگونه زندگی ام را به تباهی کشانده ام. به همین دلیل می خواهم از صاحبکارم که مرا به روز سیاه نشانده است شکایت کنم .
واقعا فکر میکنی مردم اینقدر ساده زود باورن تو فلاکس چای متادون میریخت چرا نمیگی هواسرانی زیاده دنبال خوش گذرانی منجلاب فساد بدبختی براتذفراهمذکردهذ
اون صاحبکارت گناهش اینه که شیطانی مثل تورا استخدام کرده یک تنه نشستی به
قاضی اضافه میگی چرا نمیگی وقتی دوربریات وقتی نصیحتت میکردن نرو پارتی عفت حیا داشته باش همه رو امبل فرض میکردی خودت
رو عالم
ایول دقیقا همین ادمایه اینجوری هربار نصیحت میکنی میان تو جمع ضایع نیکننت و میگن چقدر دهاتی و املی جم کن این حرفارو مگه زمان غار نشینی بعد که به بدبختی میوفتن الکی بهانه میارن ماخوبیم بقیه خرابمون کردن بقیه مگه کی ان همین شماهایین گند زدین به جامعه
بی بندوباری خودت با گفتن اینکه از غرب الگو گرفتم توجیه نکن.چرا تحصیل و سخت کوشی رو از غرب الگو نگرفتی سرکار خانم؟
اخه ادم چقدر میتونه کثیف و بی غیرت سنگ دل باشه
خدا جوابش رو میده ؛ از اول شروع کن محکم فقط به فکر اینده باشوایندتو بساز
خود کرده را تدبیر نیست