نمی دانم آن ها چگونه توانسته اند به همین راحتی مرا فریب بدهند و با پنهان کاری های خود زندگی ام را متلاشی کنند از سوی دیگر پدر و مادرم هیچ تحقیقی درباره خواستگارم نکردند و خیلی زود به خانواده «عظیم» پاسخ مثبت دادم شاید هم آن ها فکر می کردند که…
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا زن ۳۴ ساله ای که به اتهام فریب در ازدواج از همسر و خانواده او شکایت کرده بود در حالی که عنوان می کرد دیگر تحمل کتک کاری های همسر روانی ام را ندارم به کارشناس اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: ۴ سال قبل وقتی خانواده عظیم به خواستگاری ام آمدند پدر و مادرم خیلی خوشحال شدند آن ها می گفتند سن و سال زیادی از توگذشته است و دیگر فرصتی برای ازدواج نخواهی یافت آن ها حتی حاضر نشدند درباره محیط زندگی و یا شخصیت اجتماعی خواستگارم تحقیق کنند چرا که معتقد بودند من هرچه سریع تر باید ازدواج کنم و این فرصت مناسب را از دست ندهم. این بود که خیلی زود مراسم عقدکنان ما برگزار شد و من و عظیم زندگی زیر یک سقف را شروع کردیم.
چند ماه اول زندگی به رفتار و حرکات نامتعارف عظیم توجهی نداشتم و این رفتارها را نادیده می گرفتم او با داروهایی که مصرف می کرد، بیشتر اوقات در خواب بود و هنگام بیداری نیز با بهانه های مختلف مرا مورد آزار و اذیت های جسمی و روحی قرار می داد، اگرچه از شکنجه های او خسته شده بودم ولی همه این ها را به حساب بیکاری همسرم می گذاشتم و خودم را توجیه می کردم که همسرم از بیکاری رنج می برد و همین موضوع به عصبانیت او منجر می شود. این در حالی بود که ما نزد خانواده همسرم زندگی می کردیم و پدرشوهرم مایحتاج روزانه ما را تامین می کرد تا این که مدتی بعد وقتی فرزندم را باردار بودم روزی حال شوهرم وخیم شد و دیوانه وار سعی می کرد به دیگران حمله کند. وقتی او را به بیمارستان رساندند تازه متوجه شدم که عظیم بیماری روانی دارد و تاکنون چندین بار در مرکز روانپزشکی بستری شده است. او تحت درمان بود و باید داروهایش را مرتب استفاده می کرد. آن روز هم او داروهایش را استفاده نکرده و به خاطر همین بیماری اش تشدید شده بود. آنجا بود که متوجه شدم خانواده همسرم مرا فریب داده اند و درباره بیماری او چیزی به من نگفته اند، وقتی موضوع را با خانواده ام در میان گذاشتم آن ها مرا وادار به سکوت کردند و مجبور بودم برای حفظ آبروی خانواده و فامیل سخنی از بیماری همسرم بر زبان جاری نکنم.از سوی دیگر هم باردار بودم و نمی توانستم به طلاق فکر کنم. روزها به همین ترتیب سپری می شد و در حالی که فرزندم دومین سال زندگی اش را پشت سر می گذاشت همسرم همچنان به رفتارهای خطرناک و کتک زدن من ادامه می داد تا این که یک بار دیگر وقتی برای معالجه همسرم به مرکز درمانی رفته بودیم پزشک معالج با دیدن همسرم او را مورد سرزنش قرار داد و گفت: چرا داروهایت را استفاده نمی کنی! همسر اولت نیز به دلیل همین کارهایت از تو جدا شد! آنجا بود که فهمیدم عظیم قبلا نیز ازدواج کرده است و آن ها این موضوع را نیز از من پنهان کرده اند. حالا دیگر هیچ علاقه ای به زندگی با عظیم ندارم چرا که او و خانواده اش با توسل به دروغ و حیله و نیرنگ زندگی مرا متلاشی کرده اند و آینده من و فرزندم را در هاله ای از ابهام قرار داده اند و…
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی