بخت سیاه «مرد شیاد مدعی شد در یکی از سازمان های دولتی کار می کند. او سند یک خانه ویلایی را به نام من کرد و چند روز بعد هم من را به عقد خود درآورد اما وقتی سند خانه را به اداره ثبت بردم فهمیدم سند خانه جعلی است و شوهرم من را فریب داده است…» این ها اظهارات زنی ۳۲ ساله به نام مهرانه است که چند روز قبل به دادگاه خانواده رفت تا خود را از دام مردی شیاد رها کند. هنگامی که او در برابر قاضی شعبه ۲۶۸ دادگاه خانواده قرار گرفت، حرف هایش را این طور آغاز کرد: بخت سیاه و بدشانسی از روز اول همدم زندگی ام بود. ۱۷ ساله بودم که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند و از آن روز به بعد با پدرم که اوضاع چندان خوبی نداشت زندگی می کردم. در این مدت مادرم سراغی از من نمی گرفت تا این که فهمیدم همسر یک طلافروش شده است.
پدرم امید داشت تا بلکه مادرم به خانه برگردد و زندگی مشترکش را با او از سر بگیرد اما وقتی فهمید او ازدواج کرده است همه دنیا برایش تیره و تار شد.یک روز پدرم صدایم کرد و گفت می خواهد درباره موضوع مهمی با من صحبت کند. او گفت وقت آن شده که من ازدواج کنم تا لااقل با این کار دیگر شریک بدبختی های او نباشم.او مردی به نام مجتبی را به من معرفی کرد و گفت زندگی با او می تواند وضعیت زندگی ام را به کلی تغییر دهد.پدرم گفت مجتبی در یکی از سازمان های دولتی کار می کند و وضع مالی خوبی دارد. من هم این پیشنهاد را قبول کردم اما چون نمی خواستم بی گدار به آب بزنم با او صحبت کردم. مجتبی گفت: در یکی از سازمان های دولتی کار می کند و فرد بانفوذی است. او قول داد اگر با او ازدواج کنم اجازه ندهد هیچ کمبودی حس کنم. نمی خواستم زندگی ام مثل پدر و مادرم از هم بپاشد. به همین دلیل به مجتبی گفتم برای اثبات صداقتش باید سه دانگ از یک خانه ویلایی را به نام من کند. مجتبی هم بی چون و چرا این شرطم را قبول کرد و با من در یک دفترخانه قرار گذاشت تا سند را به نامم کند. در چند نوبتی که مجتبی را دیدم او سوار خودروهای لوکس و گرانقیمت بود. به همین دلیل خیلی سریع به وی اعتماد کردم. یک روز همراه یکدیگر به دفترخانه ای رفتیم و او سند خانه ای را به سردفتر داد و قرار شد سه دانگ خانه به نام من شود و چند روز بعد نیز سند را تحویل بگیرم. حدود یک هفته بعد وقتی به دفترخانه رفتم فهمیدم سند خانه جعلی است و سردفتر آن را به کلانتری سنائی تحویل داده است. این در حالی بود که چند روز قبل از این ماجرا مجتبی در یک دفتر ازدواج و طلاق من را به عقد خود درآورده بود. وقتی از این ماجرا باخبر شدم فورا با مجتبی تماس گرفتم اما او پاسخی نداد. آن زمان بود که فهمیدم فریب خورده ام.