وقتی بر اثر نادانی و حماقت وارد یک قمار عشقی شدم هیچ گاه تصور نمی کردم که عاقبت این قماربازی هوس آلود به باخت همه زندگی ام منجر شود و در نهایت این من هستم که آینده ام به تباهی کشیده می شود چرا که …
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا دختر ۱۷ ساله در حالی که نمی توانست از ریزش اشک هایش جلوگیری کند به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: ۱۵ سال بیشتر نداشتم که درس و مدرسه را رها کردم و در یکی از مراکز تجاری مشهد به عنوان فروشنده مشغول کار شدم تا برای خودم درآمدی داشته باشم و زودتر ازدواج کنم. در همان روزهای اول کارم بود که دل باخته «رحیم» شدم. او هم در همان مرکز تجاری کار می کرد و با نگاه هایش مرا گرفتار خودش کرده بود، طولی نکشید که روابط ما با پیامک و زنگ های گاه و بی گاه تلفن آغاز شد. قرارهایمان به پارک روبه روی بازار و سینما کشیده شد و با گشت و گذارهای خیابانی در تاریکی شب ادامه یافت. آن قدر به رحیم وابسته بودم که در محل کارم نیز چشم از او برنمی داشتم. دیگر قول و قرارهای خیابانی برایمان عادی شده بود تا این که تصمیم گرفتیم در خانه ای خلوت یکدیگر را ملاقات کنیم نام این هوس های شیطانی را عشق پاک گذاشته بودیم و خودمان را این گونه فریب می دادیم که بالاخره با یکدیگر ازدواج می کنیم. آن روز چند ساعت را در خانه یکی از دوستان رحیم به سر بردیم و از آرزوهای دور و درازمان سخن گفتیم.
من هم برای آن که بیشتر توجه رحیم را به خودم جلب کنم اعتیاد پدرم را بهانه ای قراردادم که موجب آبروریزی خانواده شده و دوست دارم زودتر از این وضعیت رهایی یابم. دیگر در تصورات و هیجانات دوران نوجوانی رحیم را شوهر آینده خودم می دانستم و در خیالات به سر می بردم. هر بار که با یکدیگر خلوت می کردیم از آینده سخن می گفتیم، از روزهایی که زندگی مشترک را شروع کردیم! کجا خانه اجاره کنیم، چه وسایلی برای خانه مان بخریم و … در همین روزها بود که خانواده رحیم به خواستگاری ام آمدند اما مادرش مرا نپسندید و خانواده اش با بهانه ای واهی با ازدواج ما مخالفت کردند اما رحیم همچنان خودش را عاشق من نشان می داد. چند روز بعد از این ماجرا او مرا به منزل یکی دیگر از دوستانش کشاند و با جملات عاطفی مانند این که هیچ کس نمی تواند ما را از هم جدا کند و ما به زودی زن و شوهر خواهیم شد خیلی راحت فریبم داد و … از آن روز به بعد دیدارهای ما در مکان های خلوت در حالی بیشتر می شد که من از آینده وحشت داشتم با خودم می اندیشیدم اگر با من ازدواج نکند چگونه این رسوایی را تحمل کنم و به خانواده ام چه بگویم؟ مدتی بعد از این ماجرا بود که رحیم به بهانه ای یک مشاجره ساختگی به راه انداخت و با من قهر کرد. من هم حدود یک ماه به منزل یکی از بستگانمان در تهران رفتم اما وقتی به مشهد بازگشتم رحیم با یکی دیگر از دخترانی که در همان بازار کار می کرد ازدواج کرده بود. دیگر طاقت نیاوردم و برای حفظ آبرویم مقابل مغازه رحیم سروصدا به راه انداختم و کارمان به شکایت کشید اما در هر صورت من این قمار خیابانی را باخته ام. ای کاش…
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی