مردی که از چند روز قبل مرا به عقد موقت خود درآورده بود وادارم می کرد تا به صندوق های صدقات دستبرد بزنم. من هم به خاطر این که جا و مکانی نداشتم و همچنین ترس از کتک کاری های همسرم مجبور بودم با او در سرقت از صندوق صدقات همکاری کنم تا این که …
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا زن ۳۴ ساله ای که با هوشیاری ماموران گشت انتظامی ، در حال ارتکاب جرم در خیابان فداییان اسلام مشهد دستگیر شده است، به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری کوی پلیس مشهد گفت: ۳۴ سال قبل در شهرستان زابل به دنیا آمدم، اما هنوز ۲ ساله نشده بودم که پدر و مادرم در یک سانحه رانندگی کشته شدند. این گونه بود که عمه ام نگهداری از مرا که تنها فرزند پدر و مادرم بودم به عهده گرفت. از آن روزها و دوران کودکی ام چیزی به خاطر ندارم فقط می دانم که از همان کودکی در دامان عمه ام رشد کردم و در کنار او بزرگ شدم. عمه ام با آن که از وضعیت مالی خوبی برخوردار نبود مرا همچون فرزندان خود دوست داشت و تا ۳۰ سالگی مخارج مرا تامین می کرد. ولی در همین زمان عمه ام به خاطر ایست قلبی فوت کرد و من باز بی سر پناه و آواره شدم چرا که فرزندان عمه ام اجازه ندادند دیگر در منزل او زندگی کنم به ناچار با مردی که زن و فرزند داشت و اهل زاهدان بود ازدواج کردم، او قاچاقچی مواد مخدر بود و مرا با خود به زاهدان برد. حدود یک سال در منزلی که برایم اجاره کرده بود زندگی کردم، اما پس از آن وقتی دیگر به سراغم نیامد متوجه شدم مرا رها کرده و به پاکستان رفته است چرا که برخی از دوستانش که با یکدیگر معامله مواد مخدر داشتند توسط پلیس دستگیر شده بودند. این گونه بود که من باز هم بی سرپناه ماندم و تصمیم گرفتم برای یافتن شغلی به مشهد بیایم وقتی به مشهد رسیدم ابتدا برای کار به متصدیان چندین مسافرخانه و هتل مراجعه کردم ولی چون ضامنی برای معرفی نداشتم و آن ها نیز مرا نمی شناختند موفق به پیدا کردن کار نشدم. ۲ روز بعد وقتی بی هدف در پارک وحدت قدم می زدم مرد جوانی که مرا زیرنظر گرفته بود علت حضورم را در پارک پرسید که من بی اختیار گریه کردم و سرنوشتم را برایش شرح دادم. آن مرد ۳۵ ساله که مدعی بود همسرش فوت کرده و حاضر است با من ازدواج کند مرا به منزل دوستش که در همان نزدیکی بود برد. آن جا همه در حال مصرف شیشه بودند که ناصر از من خواست من هم شیشه مصرف کنم وقتی مقاومت کردم او با کتک مرا مجبور به مصرف مواد کرد.
ناصر مدعی بود خودش صیغه محرمیت را خوانده است و بدین ترتیب از ۳ روز قبل زندگی کنار او را آغاز کردم تا این که او صبح زود مرا بیدار کرد و با هم به یک صندوق صدقه در همان نزدیکی دستبرد زدیم از آن روز به بعد هر روز صبح با موتورسیکلت از منزل خارج می شدیم و من اسکناس های داخل صندوق را بیرون می کشیدم چرا که از کتک های ناصر می ترسیدم تا این که امروز هنگام سرقتی دیگر دستگیر شدم و همسرم با موتورسیکلت از محل گریخت. شایان ذکر است به دستور سرگرد محمدابراهیم فشایی (رئیس کلانتری) متهم به مراجع قضایی معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی