اخبار مهم

دختر ساده عروسک خیمه شب بازی بهروز شده بود / فیلم های سیاه آبرویم را می برد !

کد خبر : 36800

همراه مادرش به مرکز مشاوره آرامش پلیس مراجعه کرده بود. همین که وارد اتاق شدند گریه های مادر بلند شد و همزمان آستین لباسش را بالا زد. کبودی، روی دستانش مشهود بود و زخم گردنش توسط ناخن، آزارش می داد.
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا دستش را به سمت دخترش گرفت و گفت: دخترم، این بلاها را سرم آورده است. دختر نوجوان خودش را سعیده معرفی کرد و با غرور و حالتی دفاعی پاسخ داد: این‌ها جواب کتک هایی است که زمان کودکی‌ از دست همین مادر خوردم.
او مانع آزادی من است و از همه کارها و رفتارهای من ایراد می گیرد. مدام گیر می دهد و نمی‌گذارد با دوستم بیرون بروم و حتی اجازه نداد با فرد مورد علاقه ام ازدواج کنم.پدرم را اصلاً به حساب نمی آورم. کسی که اعتیاد دارد و من و مادرم را رها کرده است مگر پدر است؟ اشک از چشمانش جاری شد و ادامه داد: به خدا مادرم را خیلی دوست دارم، می دانم او خیلی سختی کشیده است. سال‌هاست با پدرم مشکل و درگیری و دعواهای متعدد دارد.

مادر سعیده که کمی آرام‌تر شده بود، گفت: همسرم معمولاً شب‌ها به منزل نمی‌آید و حدود دو سال است که اصلاً رابطه ای با هم نداریم. همه دلخوشی‌ام برای تحمل این زندگی سرد، دخترم بود که او هم این طور از آب درآمد. با یک پسر قرار می‌گذارد و با وجود مخالفت من، با هم بیرون می روند، به او قول ازدواج داده و حتی چندین بار به خاطر این پسر مرا کتک کاری کرده است.

دلم برایش می سوزد و می دانم راهی که می رود به سیاهی و تباهی می رسد، پس می‌خواهم جلویش را بگیرم تا اوضاعش بدتر از این نشود، ولی نتیجه‌اش می شود این زخم و دردها بر تن من. سعیده گفت: یادت هست بچه که بودم آن قدر مرا کتک می‌زدی که از حال می رفتم.

بیشتر بخوانید:

آیا دختر ۳۱ ساله کوچولو است؟! + عکس

خبر مهم برای متقاضیان وام یک میلیونی و یارانه معیشتی

مادرش گفت راست می گوید، من تقاص اشتباه های خودم را می دهم، ولی دوست ندارم با این پسر بیکار ازدواج کند چون زندگی دخترم مثل من خواهد بود. مادر اشک هایش را پاک کرد و دو دست دخترش را گرفت و گفت که این پسر فقط و فقط برای تفریح تو را می خواهد و آبروی تو را بین در و همسایه برده است و دوست ندارم سرنوشت سیاه مرا داشته باشی.

مادر که اتاق را ترک کرد سعیده قصه آشنایی خود را با بهروز برای مددکار این طور تعریف کرد که در یک مهمانی با بهروز آشنا شدم و او به من قول ازدواج داد. از طرفی مادرم راست می گوید بهروز کار ندارد، سربازی نرفته است و همیشه برای خودنمایی مرا به دوستانش معرفی می کند مثل عروسک خیمه شب بازی شده ام، او از من سوء استفاده می کند و حتی برای خرج و مخارج من دایم از مغازه پدر خودش پول بر می دارد. مادرم راست می گوید اما چه کار کنم تمام اطلاعات شخصی و حتی فیلم های خصوصی من در دست بهروز است و اگر او را ترک کنم بیشتر آبروی مرا خواهد برد. من اسیر و گرفتار نقشه های سیاه او شده ام.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

6 + هفده =

دکمه بازگشت به بالا
بستن