اخبار مهم

نقشه شوم پدرشوهر برای عروس/ او مرا به زور به عقد برادرشوهرم در آورد!

کد خبر : 36511

وقتی بعد از گفت وگو با جاری ام گوشی تلفن را گذاشتم، تنم لرزید. این جمله او که «نگذار تا آخر عمر نفرینت کنم!» مدام در ذهنم رژه می رفت. اما به خاطر آن که فرزندانم را از دست ندهم هم چاره دیگری نداشتم چرا که…
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان، زن ۳۰ساله در حالی که بیان می کرد برای رهایی از زندگی بی سر و سامانی که به دنبال ازدواج اجباری دچار آن شده ام، گاهی افکار احمقانه به سرم می زند، درباره داستان تلخ زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: ۱۸سال بیشتر نداشتم که با «رجب» ازدواج کردم. او مردی مهربان و زحمت کش بود که برای رفاه و آسایش خانواده اش از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد. زندگی من و او با به دنیا آمدن دو فرزند دختر و پسر صفای دیگری یافت به طوری که سفره خوشبختی در منزلم گشوده شده بود اما این روزهای شیرین خیلی زود به پایان رسید چرا که همسرم در جوانی دچار سکته قلبی شد و مرا با فرزندانم تنها گذاشت. مرگ همسرم سرآغاز بدبختی های من شد و زندگی ام در تنگناهای وحشتناکی قرار گرفت، به گونه ای که برای حفظ فرزندانم و این که آن ها را زیر بال و پر خودم بگیرم، به دست و پای پدرشوهرم افتادم و اشک ریزان التماس کردم تا اجازه دهد فرزندانم را خودم بزرگ کنم و سرپرستی آن ها را به عهده بگیرم. پدرشوهرم که بعد از مرگ رجب تصمیم داشت حضانت نوه هایش را از من بگیرد، با این شرط از خواسته اش گذشت که من تعهد بدهم هیچ وقت ازدواج نکنم. من هم برای حفظ فرزندانم تعهد محضری دادم چون می دانستم با حقوق مستمری همسرم می توانم زندگی ام را اداره کنم و از سوی دیگر نیز با خیاطی و ساخت عروسک در منزل روزگارم می گذشت. با وجود این خانواده شوهرم دست بردار نبودند، حتی زمانی که مهمانم می شدند تنم می لرزید چرا که احساس می کردم برای گرفتن فرزندانم برنامه ریزی کرده اند. با همه این ها، ناگهان روزی این کابوس ها به گونه دیگری تعبیر شد.

یک شب پدر و مادر رجب به همراه برادرشوهر بزرگم به خانه ام آمدند. از حرف هایی که می زدند آرام آرام نگرانی سراسر وجودم را فرا گرفت. ترس از این که حضانت دختر و پسرم را بگیرند در چشمانم موج می زد ولی آن ها نقشه دیگری در سر داشتند. پدرشوهرم در میان حیرت و ناباوری، مرا برای برادرشوهرم خواستگاری کرد. «صفر» ۱۵سال از من بزرگ تر بود و همسر و سه فرزند داشت. پدرشوهرم با همان غرور خاص مردانه اش نگاه تحکم آمیزی به من کرد و گفت: کارهای مقدماتی را انجام بده تا فردا صبح برای خواندن خطبه عقد و ثبت رسمی ازدواج به محضر برویم! لحظه ای که خودم را جمع و جور کردم تا التماسش کنم، نگاهش را از من برگرداند و گفت: اگر راضی نیستی نوه هایم را تحویل بده! و با این جمله منزلم را ترک کرد. با رفتن آن ها به روزگار سیاه خودم گریستم. نمی توانستم بدون فرزندانم زندگی کنم. من یک مادر بودم و با دوری دختر و پسرم زجرکش می شدم.

بیشتر بخوانید:

روایت تلخ «سایه‌»های بی‌شناسنامه در حاشیه مشهد!

پسر ۱۸ ساله‌ام کار پیدا کرده آیا با ازدواجش موافقت کنیم؟!

حقوق عاطفی همسرت را بشناس!

ساعتی بعد اشک هایم را پاک کردم و با جاری ام تماس گرفتم. وقتی ماجرا را برای «سوسن» بازگو کردم، فقط صدای گریه را از آن سوی خط می شنیدم. دقایقی بعد در میان اشک و ناله گفت از اول زندگی تا به حال پدرشوهرم برای ما تصمیم گرفته است، هیچ گاه جرئت نکردم با نظراتش مخالفت کنم حالا هم او تصمیمش را عملی می کند. اما بدان که من راضی نیستم و تا آخر عمر نفرینت می کنم. وقتی گوشی تلفن را قطع کرد همه وجودم لرزید ولی چاره ای نداشتم. روز بعد خانواده شوهرم برای رفتن به محضر دنبالم آمدند و … خلاصه اکنون در حالی یک سال از آن ماجرا می گذرد که زندگی نکبت باری را تحمل می کنم. «صفر» هیچ تناسب اخلاقی با رجب ندارد. او برخلاف همسر سابقم، انسان سالمی نیست و با زنان و دختران دیگری ارتباط دارد. مشروب می خورد و مواد مصرف می کند. با آن که او یک شب در میان به منزلم می آید اما چنان رفتار و حرکات زشتی انجام می دهد که از بیان آن ها شرم دارم. او در حالت مستی مرا با کمربندش کتک می زند و من از ترس، کودکانم را زیر بال و پرم می گیرم تا به آن ها آسیبی نرساند. از سوی دیگر نیز از زبان اطرافیانم شنیده ام که جاری ام مدام مرا نفرین می کند که زندگی اش را نابود کرده ام. در این شرایط گاهی افکار احمقانه ای مانند فرار از خانه از ذهنم می گذرد اما … شایان ذکر است، با راهنمایی و صدور دستوری از سوی سرهنگ محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) پرونده این زن جوان با دعوت از شوهر او در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی و روان شناسی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

‫۴ نظرها

  1. بیچارگی ما از زمانی شروع میشود که دین و خدا را کنار میگذاریم و از روی تعصب و یا مثلا عاطفه تصمیم میگیریم

  2. این داستان مربوط ب چ سالیه؟ انگار مربوط ب عصر قجره ک جد پدری همه کاره یتیم های پسرشه؟ چرا ک با توجه ب قانون پس از فوت پدر، حضانت بچه ها با مادر هست ک هیچ کس نمیتونه مادر رو از این حق محروم کنه مگر اینکه مادر ازدواج کنه یا صلاحیت اخلاقی نداشته باشه. ک در قصه شما چنین مشکلی نبوده پس این خانم یا خودش خواسته ک با برادرشوهرش ازدواج کنه! یا چنان غافل بوده ک حتی یه ریزه تحقیق هم نکرده ک متوجه بشه قانون خیلی وقته ب نفع حضانت مادر تغییر کرده!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نوزده + 15 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن