اخبار مهم

سوء استفاده زوری از دختر مجرد غافل در خانه مجردی مرد کثیف

کد خبر : 36498

۳ سال قبل بود که به جاده یک «عشق خیابانی» قدم گذاشتم و بدین ترتیب نه تنها در کویر زندگی سرگردان شدم بلکه آبرو و هستی ام را نیز در کوره راه های فریب و نیرنگ از دست دادم و دیگر به موجودی افسرده تبدیل شده ام….
شهدای ایران: دختر ۲۵ ساله که سعی می کرد به هر ترتیبی زندگی سرد و بی روح خود را حفظ کند در ادامه ماجرای زندگی اش به مشاور کلانتری مشهد گفت: در مجتمع آپارتمانی واقع در یکی از محله های مرفه مشهد زندگی می کردیم. دختران همسایه های ما هر کدام در یکی از رشته های دانشگاهی تحصیل می کردند و من هم قصد داشتم به هر طریق ممکن در رشته حقوق تحصیل کنم. این گونه بود که در کلاس های آموزشی کنکور ثبت نام کردم و مجبور بودم مسیری را پیاده طی کنم.

در یکی از همین روزهایی که به طرف منزلمان در حرکت بودم با پسر جوانی در خیابان آشنا شدم که مسیر زندگی ام را به بیراهه کشاند. آن شب فقط چهره «عماد» را در نظرم مجسم و گاهی نیز خودم را در کنار او تصور می کردم. چند روز بعد در حالی که به آرامی حرکت می کردم و اطرافم را می پاییدم با خودم فکر می کردم آیا او دوباره سر راهم قرار خواهد گرفت در همین افکار بودم که صدای «سلامش» در جا میخکوبم کرد و بدین ترتیب آشنایی خیابانی من و عماد آغاز شد. او هر بار که در مسیر کلاس آموزشی مرا می دید با چرب زبانی و بیان این که «بدون من هیچ وقت نمی تواند زندگی کند!» قصد داشت خود را بیشتر به من نزدیک کند اما من که متوجه منظور پلید او شدم دیگر رابطه ام را با او قطع کردم. دیگر در رشته حقوق تحصیل می کردم و همه توجهم به درس هایم بود و از عماد هم خبری نداشتم.

بیشتر بخوانید:

دردسر رحم اجاره ای برای زوج جوان/ ۵۰ میلیون سقط شد!

دختری ۲۴ ساله دارم، تا چه زمانی منتظر خواستگار خوب باشیم؟

آداب تماس گرفتن با جناب حافظ در شب یلدا

آیا قهر زن و شوهری ، نمک زندگی است؟

چند سالی از این ماجرا گذشت و من ترم آخر تحصیلاتم را طی می کردم که به طور اتفاقی «عماد» را دوباره در خیابان دیدم. آن روز او دوباره با چرب زبانی گفت که از آن سال تاکنون ازدواج نکرده و تنها به من فکر کرده است. او سپس از من خواست تا به منزلشان بروم که مادر بیمارش مرا ببیند و پس از آن به خواستگاری ام بیاید ابتدا مخالفت کردم ولی نمی دانم چگونه به حرف هایش اعتماد کردم و به منزل او رفتم و او به اجبار از من سوء استفاده کرد و اما در آن جا اتفاقات غیرقابل جبرانی پیش آمد و من پاکدامنی ام را از دست دادم. وقتی فهمیدم فریب حرف های عماد را خورده ام ماجرا را برای مادرم بازگو کردم و سپس با شکایت من از عماد و تنش های زیادی که با خانواده او به وجود آمد بالاخره ما به صورت اجباری و تحمیلی با هم ازدواج کردیم اما اکنون او هیچ علاقه و احساسی نسبت به من ندارد و هر روز روابط ما سردتر و فاصله بین ما زیادتر می شود دیگر درمانده ام و نمی دانم چگونه زندگی ام را حفظ کنم.

ماجرای واقعی- با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

منبع: خراسان

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دوازده − 8 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن