مرد لاغراندام، در دایره اجتماعی کلانتری میدان جهاد مشهد به خانم مشاور گفت: با این که هیچ چیزی در زندگی کم ندارم، اما خسته و نگران هستم و دنیا برایم تیره و تار شده است.
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا در این لحظه اشک بر گونه هایش سرازیر شد. او به آرامی روی صندلی نشست و چند ثانیه ای سرش را در بین دستانش گرفت. «سعید» که ٢٩ ساله به نظر می رسد، در بیان داستان زندگی اش گفت: تا دیپلم درس خوانده ام و پس از دوران سربازی وارد بازار کار شدم. من با کمک پدرم توانستم فروشگاهی دایر کنم و خیلی زود کاروبارم نیز گرفت. هنوز یک سال نگذشته بود که با پیشنهاد پدر و مادرم به خواستگاری دختر شریک پدرم رفتیم و چون هر دو خانواده از قبل باهم آشنایی داشتیم بساط عروسی مان بدون هیچ دغدغه ای برپا شد. من چند بار از پدرم پرسیدم که مگر نمی خواهید تحقیقاتی انجام بدهید، اما او در جوابم می گفت پسرجان، پیر قدیم می گوید: مادر را ببین و دخترش را بپسند! خودمان هم همین طوری ازدواج کرده ایم و از زن و زندگی مان راضی هستیم. متاسفانه والدین من به اعتبار خانواده دختر او را برایم عقد کردند و ما زندگی مشترک مان را زیر یک سقف آغاز کردیم.
من برنامه های زیادی برای آینده مان داشتم اما هر موقع می خواستم با همسرم صحبت کنم او اظهار خستگی و بی حوصلگی می کرد. پس از گذشت یک سال به همسرم گفتم که یک بچه می تواند کانون زندگی ما را گرم کند، ولی او با این موضوع هم خیلی سرد برخورد کرد و جواب داد: تا ده سال این فکر را از سرت بیرون کن چون هنوز آمادگی اش را نداریم! او با این رفتار و حرکاتش احساسات مرا به بازی گرفته بود و عذابم می داد. ولی صبر کردم و به خودم امید می دادم که همه چیز درست خواهد شد.
همسرم تمام وقت خودش را با دوستانش می گذراند و توجهی به زندگی مان نداشت. تازه وقتی ازآن ها فارغ می شد نیز سرش را به گوشی تلفن همراه و پیامک بازی گرم می کرد. واقعا از این وضعیت خسته شده بودم و دیگر نمی توانستم تحمل کنم. کم کم رفت وآمدهای بی موقع او مرا به شک انداخت تا جایی که چند روز از سرکار زودتر به خانه آمدم اما او در خانه نبود. یک روز به طور پنهانی گوشی تلفنش را برداشتم و پیامک ها را خواندم.
اسارت ۴۸ ساعته دختر ۱۵ ساله در کلبه جنگلی
تمساح دریاچه چیتگر تهران پیدا شد + عکس
از دیدن متن های عاشقانه و حتی غیراخلاقی قلبم به درد آمد. از همان گوشی با شماره تلفنی که پیامک را ارسال کرده بود تماس گرفتم و حدسم درست از آب درآمد. مرد جوانی جواب داد و با کمال بی شرمی گفت: سلام «سحر»، چه عجب یاد ما کرده ای؟ گریه ام گرفت. گوشی را قطع کردم و همسرم را صدا زدم و پرسیدم: این شماره کیست و چرا … آن روز کار ما به زدوخورد کشیده شد و اختلافات مان بالا گرفت. من تصمیمم را گرفته ام و نمی خواهم به این زندگی ادامه بدهم. امروز هم به این جا آمده ام تا راهنمایی ام کنید. نظر علیرضا حمیدی فر کارشناس ارشد روان شناسی را در این رابطه جویا شدیم. وی معتقد است: امروزه آموزش پیش از ازدواج یک ضرورت است و هر اندازه پسر و دختر اطلاعات بیشتری برای شناخت همسر آینده خود داشته باشند بهتر می توانند تصمیم گیری کنند چون که زندگی ماشینی امروز با انتخاب همسر به شیوه سنتی تطابق ندارد.
ضعف ایمان میشهد خیانت