شک و بدبینی نسبت به شوهرم و این توهم که وی به من خیانت می کند اعصابم را به هم ریخته بود و هر کسی مرا می دید در همان نگاه نخست می پرسید چرا این قدر دمق و بی حوصله شده ای؟
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان من بالاخره تصمیم خودم را گرفتم و یک روز بچه ام را بغل کرده و به خانه پدرم رفتم. آن روز در جمع خانوادگی با تهمت و دروغ پردازی آبرو و حیثیت شوهرم را به باد دادم و منتظر ماندم تا همسرم دنبالم بیاید. ساعت حدود ۶ بعدازظهر بود که اکبر خسته و کوفته از سر کار برگشت و با نگرانی به خانه پدرم آمد.
وی که از غیبت مان دلواپس شده بود با برخورد بسیار خشن دو برادر و پدر و مادرم مواجه شد و کار آنها به کتک کاری رسید. اکبر آن روز بدون آن که بداند دلیل این برخوردها چیست قهر کرد و رفت و یک هفته از این ماجرا گذشت. در این مدت همه فامیل و خانواده پدرشوهرم متوجه شدند که چه درگیری شدیدی بین ما به وجود آمده است و هر کسی با نیش و کنایه ای آتش بیار معرکه شده بود.
زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری نواب مشهد افزود: من خیلی زود فهمیدم مرتکب چه حماقتی شده ام و شوهر بیچاره ام گناهی ندارد. ماجرا از چه قرار بود. حدود ۹ ماه پیش با دختری در همسایگی مان دوست شدم و وی هر روز به خانه ما رفت و آمد داشت. مریم نسبت به من ابراز علاقه و محبت زیادی نشان می داد اما وی همیشه می گفت شوهرت مردی بدچشم است و باید خیلی مراقبش باشی.
حرف های شک برانگیز مریم باعث شد به شوهرم حساس بشوم تا این که ۳ ماه پیش دختری جوان به تلفن همراهم زنگ زد و گفت: همسرت دست بردار نیست و اصرار دارد به عقد مخفیانه اش دربیایم و…
آن روز باورم نمی شد چه می شنوم و آن دختر غریبه ادعا کرد چند عکس از اکبر در دست دارد و چون تصمیم قطعی گرفته به این رابطه خاتمه بدهد می خواهد این عکس ها را تحویلم بدهد. من برای گرفتن عکس ها با او قرار گذاشتم و بلافاصله به محل قرار رفتم اما دختر جوان نیامد و در تماس تلفنی بعدی اش گفت: می ترسم مشکلی برایم به وجود بیاید. فقط این را بدان که شوهرت اصلاً دوستت ندارد و عکس های وی را داخل یک پاکت گذاشته ام و به همسایه تان تحویل داده ام. با عجله به خانه برگشتم و از زن همسایه پاکت را گرفتم. دو قطعه عکس و یک نامه از اکبر داخل آن بود.
زن جوان افزود: به این ترتیب اختلاف شدید بین من و شوهرم به وجود آمد و وی هر چه قسم می خورد که روحش از این ماجرا اطلاعی ندارد من باور نمی کردم.
این مشکلات روز به روز شدیدتر شد تا جایی که پس از یک ماه قهر و دعوا، روزی که به خانه ام رفتم تا کمی لباس و خرت و پرت هایم را جمع کنم مریم را دیدم.
وی نیز همراهم وارد خانه شد و من مشغول جمع کردن لباس های بچه بودم که ناگهان متوجه شدم مریم از داخل آلبوم عکس هایمان یک عکس از اکبر برداشت و داخل کیفش گذاشت. با دیدن این صحنه مشکوک شدم و هرچه از مریم خواستم در این باره توضیح بدهد حرفی نزد، وی فقط گریه می کرد و عکس را روی میز گذاشت و بیرون رفت. فهمیدم حسادتهای این دختر همسایه
مهمترین خطر برای زندگیام بود. من منتظر ماندم تا اکبر از سر کار برگردد. شوهرم خیلی به هم پاشیده و خسته به خانه آمد، او با دیدن من لبخندی زد و گفت چه عجب یاد ما کردید.
ما با هم چند دقیقه ای حرف زدیم و شوهرم گفت: در این چند روز که تو خانه نبودی دختر همسایه برایم ایجاد مزاحمت کرده است. شوهرم در حالی که گریه می کرد، گفت: دوستم دارد و هیچوقت تا به حال فکر خیانت و نامردی به سرش نزده است.
من اشک های وی را پاک کردم و در آن لحظه از خودم بدم آمد و تازه فهمیدم چه اشتباهی کرده ام. نباید دختر همسایه را به حریم خصوصی زندگی ام راه می دادم و این قدر دردسر درست می کردم. ای کاش ما زن و شوهرهای جوان قدر همدیگر را بیشتر بدانیم
خخخ
داستان تخیلی سرگرم کننده ای بود. البته واسه بچه کوچولوهای دبستانی…
واسه تو که احتمالا با وفاداری رابطه خوبی نداری شاید
خلاصه کدوم کتاب رمان هستش؟
چرت پرت ننویس لطفا
وقت مردم را حرام نکن
زنی که از خونت بره دیگه رفته.. نباید عجله می کرد
این ماجرا برای خیلی ها پیش اومده، با رفت و آمد با غریبه زندگیشون از هم پاشیده
کاملا مشخصه ساختگیه
واقعیت جامعه هست خیلی ها حاضرن هرکاری بکنن زندگی کسی رو خراب کنن خودشون اونجا قرار بگیرن
دقیقا
آخر تمام ماجراهای واقعی خودشون مینویسن واقعی…