اخبار مهم

دختر بینوا ۱۳ ساله مشهدی دو بار شوهر کرد/عروس هوو مادرم شدم!

کد خبر : 33332

خوب می دانم تا چه اندازه احترام پدر و مادر سفارش شده است و من ھم باید مانند ھمه فرزندان به گونه ای رفتار کنم که خدای ناکرده پدر و مادرم از من رنجیده خاطر نشوند اما رفتارھای نامتعارف پدرم طوری مرا در شرایط سختی قرار داد که برای رھایی از این وضعیت دست به دامان قانون شدم تا …
زن ۲۱ ساله ای که به اتھام تھمت ھای ناروا و کتک کاری در ملأعام از پدرش شکایت کرده بود در حالی که مرجوعه قضایی را در دست داشت درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشھد گفت: زمانی که کودکی خردسال بودم پدرم برای یافتن شغلی مناسب راھی مشھد شد و ھر دو ھفته یک بار برای دیدار ما و ھمچنین پرداخت ھزینه ھای زندگی به شھرستان می آمد اما آرام آرام مشغله ھای کاری را بھانه می کرد و فاصله دیدار ما با پدر طولانی شد به طوری که گاھی انتظار مادرم چند ماه طول می کشید این شرایط خانوادگی در روحیه و تحصیل من تاثیر گذاشت و آن قدر درس ھایم ضعیف شد تا این که مجبور شدم در سال آخر مقطع ابتدایی درس و مدرسه را رھا کنم و از سوی دیگر پدرم به بھانه این که در مشھد زندگی مجردی دارد و ھمدمی ندارد تا به وضعیت زندگی او رسیدگی کند با زن جوان دیگری ازدواج کرد.
با وجود این چنان به ھمسر دومش وابسته بود که بی چون و چرا ھمه خواسته ھایش را برآورده می کرد و مطیع ھمسرش بود.
چند سال بعد از این ماجرا و در حالی که من وارد سیزدھمین بھار زندگی ام شده بودم مادرم اسباب و اثاثیه منزل را جمع کرد و راھی مشھد شد اما او که دوست نداشت در کنار ھوویش زندگی کند منزلی را در حاشیه شھر اجاره کرد تا به پدرم نزدیک باشد اما باز ھم در رفت و آمدھای پدرم به منزل ما تغییری حاصل نشد. ھنوز چند ماه بیشتر از مھاجرت ما به مشھد نگذشته بود که روزی ھمسر دوم پدرم مرا دید و برای پسرش خواستگاری کرد پدرم نیز که نمی توانست در برابر خواسته ھای ھمسرش مقاومت کند بلافاصله به این ازدواج رضایت داد به ھمین دلیل و با اصرار پدرم خیلی زود من به عقد «قنبرعلی» درآمدم اما او جوانی بیکار بود و ادعا می کرد در مشھد شغل مناسبی برایش پیدا نمی شود به ھمین دلیل تصمیم گرفت برای کارکردن به اصفھان برود و اصرار می کرد که من ھم باید ھمراه او به اصفھان مھاجرت کنم ولی این بار پدرم مقابل او ایستاد و اجازه نداد مرا ھمراه خودش ببرد. او معتقد بود
تا ھنگامی که جشن عروسی برگزار نشده و زندگی مشترک مان را آغاز نکرده ایم من نباید به شھری دوردست و غریب بروم. او می گفت: دخترم در کنار من و مادرت زندگی می کند تا زمانی که سرو سامان بگیری و بتوانی زندگی ات را در شھری غریب اداره کنی!
با وجود این قنبرعلی ھر دو پایش را در یک کفش کرد و در برابر پدرم ایستاد. او می گفت: سعیده ھمسر من است و ھر کجا که من بخواھم باید ھمان جا زندگی کند.

خلاصه این اختلافات به جایی رسید که قنبرعلی در ۱۵ سالگی مرا طلاق داد و این گونه بدون آن که دخالتی در سرنوشت و آینده ام داشته باشم مھر طلاق مرا از او جدا کرد. خلاصه این موضوع چندین ماه روح و روانم را به ھم ریخت و من دوباره به دختری تنھا و بی پناه تبدیل شدم.
در حالی که خودم را با این وضعیت زندگی وفق می دادم جوانی به نام «ابراھیم» به خواستگاری ام آمد. او از ھمشھریان مادرم بود و جوانی باوقار به نظر می رسید من ھم که از این وضعیت زندگی خسته شده بودم بدون ھیچ گونه تحقیقی بلافاصله پاسخ مثبت دادم و سر سفره عقد نشستم اما تنھا سه روز از ازدواج مان می گذشت که فھمیدم ھمسرم به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد در عین حال به خاطر این که خودم او را انتخاب کرده بودم نمی توانستم با پدر و مادرم درد دل کنم یا از ماجرای اعتیادش سخن بگویم.

این بود که سکوت کردم تا زندگی ام دوباره متلاشی نشود ولی ھمسرم رفتارھای خطرناکی داشت به طوری که با استعمال مواد مخدر صنعتی دچار توھم می شد و مرا به شدت مورد ضرب و جرح قرار می داد او حتی ھنگام خماری نیز کنترلش را از دست می داد و مرا تا سر حد مرگ کتک می زد این بود که دیگر دوام نیاوردم و با بخشیدن مھریه ام از ابراھیم طلاق گرفتم و نزد مادرم بازگشتم اما نمی توانستم سر بار مادرم بشوم به ھمین دلیل منزلی برای خودم اجاره کردم تا با کار کردن در بیرون از منزل زندگی مستقلی داشته باشم ولی پدرم معتقد بود چون زنی مطلقه ھستم باید حتما نزد مادرم زندگی کنم! او با ھمین اعتقاد وقتی مرا در خیابان دید در انظار مردم به شدت کتکم زد و تھمت ھای ناروایی به من نسبت داد تا جایی که …
ماجرای واقعی با ھمکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

هجده − 3 =

دکمه بازگشت به بالا
بستن