اخبار مهم

الاغ پیر، شیر باغ وحش مشهد را کشت +جزئیات

کد خبر : 33161

مسئولان باغ وحش مشهد برای بازار گرمی و فروختن بلیت تصمیم گرفتند الاغ پیر و فرتونی را در قفس شیر درنده باغ‌وحش بیندازند تا با هم جنگ کنند.
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا مسئولین باغ‌ وحش، الاغ از کار افتاده‌ای گیر آوردند و برنامه‌ای به‌ نام «جنگ شیر و الاغ» ترتیب دادند و با تبلیغ فراوان، بلیت زیادی برای تماشای این برنامه فروختند. در روز موعد، جمع کثیری تماشاچی، در محل باغ‌ وحش گرد آمده بودند و با آغاز برنامه مسئولان باغ‌ وحش الاغ ضعیف البنیه را که با پارچه قرمز گلدار پوشانده شده بود به قفس شیر که ازقبل آن را گرسنه نگهداشته بودند، انداختند.
مرگ دردناک یک شیر در باغ وحش

شیر گرسنه، با دیدن الاغ، غرش سهمناکی کرد و لرزه بر اندام الاغ انداخت و الاغ بیچاره قصد فرار کرد لکن در قفس را بسته بودند.هیجان تماشاچیان در این لحظه به اوج رسیده بود. الاغ وحشت‌زده دست و پای خود را گم کرده بود و شیر خود را برای جَستن روی آن آماده می‌کرد.

عده‌ای از تماشاچیان الاغ را و عده‌ای شیر را تشویق می‌کردند و از این نظر دو دستگی ایجاد شده بود.الاغ هر لحظه زبون‌تر به نظر می‌رسید و شیر هر لحظه بر خشمش افزوده می‌گشت تا اینکه شیر چون فنر از جا پرید و خود را به طرف الاغ پرت کرد، ولی الاغ با سرعت زیادی دور خود چرخیده و وقتی پشتش به طرف شیر قرار گرفت هنوز شیر بین زمین و هوا بود که الاغ لگدی تخت سینه آن گذاشت و شیر جا به‌ جا و نقش زمین شد. مسئولان باغ‌وحش وحشت‌زده خود را به بالین شیر رساندند ولی گویی شیر مرده بود.

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

‫۲ نظرها

  1. «خر ِ شیرکُش»

    آن شنیدستی که در باغ ِ وحوش
    بُد خری لاغر ولی با عقل و هوش

    بس مرضها کامدی او را نصیب
    صاحبِ باغش بداد از کف شکیب

    خواست کو را طعمه‌ی شیرش کند
    تا که شیر ِ گشنه را سیرش کند

    پس ندا در داد بر خـرد و کلان
    زنده خر را می ‌خورد شیر ِ ژیان

    هر که آید در فلان مُوعِد به باغ
    بس ببیند صحنه‌‌ای کمیاب و داغ

    جمع ِ مُشتاق آمدند از گردِ راه
    خر ز قصّه بی‌خبر، هم بی‌پناه

    عاقبت چون مهلت ِ خر شد به سر
    بی‌گنُه بردند وی را سوی شَر

    چون که خر خود را بدید اندر قفس
    سر بچرخ افتاد و تنگ آمد نفس

    شیر ِ وحشی حَمله را آغاز کرد
    نعره‌ای بَرزد، دهانش باز کرد

    ابتدا خر چاره‌ای در خود ندید
    لرزه افتادی بَرَ اندامش چو بید

    پس بنالید از زمین و آسمان
    تیره گشتی پیش ِ چشمش، این جهان

    شیر ِ نر برجست و سُویش شد روان
    تا سِتاند زان خر ِ بیچاره جان

    گِرد ِ او می گشت و رویَش می پرید
    ناگهان از بخت ِ بد پایش خزید

    خر چو فرصت را بسی آماده دید
    جفتکی زد بر سَر ِ شیر ِ پلید

    بر زمین افتاد و نالیدش ز درد
    عمر ِ او آمد به سر، پس زین نبرد

    از قضا شیر ِ قوی جان داد و مُرد
    جسم ِ او با یال و کوپالش ُفسُرد

    در عوض خر بار ِ دیگر جان گرفت
    زندگی را از نو از یزدان گرفت

    عاقبت چون بخت ِ او بودش سپید
    هم، ردای عافیت بر تن کشید

    جان به‌‌خواری می‌دهد لیک آن کسی
    گر که نازد بر زر و زورش بسی

    می‌نشیند در کمین‌اش، انتقام
    تا بیندازد دمی، او را به دام

    ای بسا فرد ِ ضعیف و لاغری
    گر خدا خواهد، بکوبَد لشکری

    دیدی آن یزدان که دنیا را سرشت
    شیر و خر را چون رقم‌زد سرنوشت ؟

    پندِ “حاجی” هم بُوَد شیرین چو قند
    هر که پی گیرد، نمی‌بیند گزند

    این ماجرا واقعی بوده است.مسعود حاجی‌آقاجانی معمار-مشهد. (۱۳۸۷/۵/۴).

    1. واقعی بوده ولی مال ۵۰سال پیشه نه جدید..اینو من توی نوجوانی شنیده بودم که قبلنا اتفاق افتاده بوده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

شانزده − هشت =

دکمه بازگشت به بالا
بستن