این جوان مشهدی به عشق دختر مورد علاقه اش زندگی خود را باخت.
به گزارش صبح مشهد به نقل از خراسان چهار سال است که عاشق یکی از هم دانشگاهی هایم شده ام و قصد ازدواج با او را دارم اما آن دختر به بهانه های مختلف، در حالی خواستگاری رسمی را به تاخیر می اندازد که من هر بار هدیه های گران بهایی برایش می خرم و …
جوان ۳۳ساله ای که سفره دلتنگی اش را نزد مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گشوده بود، با بیان این که از سوختن پای یک دختر خسته شده است، در تشریح سرگذشت خودش گفت: سال آخر تحصیل در دوره کارشناسی را سپری می کردم که عاشق «نعیمه» شدم.
او را معمولا در محیط دانشگاه می دیدم به طوری که دیگر زمان کلاس های او را حفظ بودم، با آن که رشته تحصیلی ما متفاوت بود و حتی روزهای حضورمان در دانشگاه فرق می کرد، اما من در روزهایی که نعیمه کلاس داشت باز هم تلاش می کردم برای دیدار او به دانشگاه بروم.
ظاهر ساده و متین نعیمه مرا گرفتار کرده بود و هر روز بیشتر شیفته اش می شدم تا این که بالاخره عشقم را به او ابراز کردم و این گونه ارتباط من و نعیمه آغاز شد. از آن روز به بعد، به مناسبت های مختلف هدایای گران بهایی تهیه می کردم تا رضایت او را جلب کنم.
بعد از پایان تحصیلات، در یک شرکت معتبر استخدام شدم و خیلی زود پله های ترقی را طی کردم. در همین سال ها در آزمون کارشناسی ارشد نیز پذیرفته شدم. این در حالی بود که نعیمه از خواستگاری رسمی من جلوگیری می کرد و مدعی بود باید شناخت بیشتری از یکدیگر داشته باشیم. از سوی دیگر، من ماجرای علاقه ام به نعیمه را با خانواده ام در میان گذاشتم ولی مادرم با آن که زنی بی سواد است، هرگونه تصمیمی را به عهده خودم گذاشت.
خلاصه تحصیلات من در کارشناسی ارشد هم به پایان رسید ولی باز هم نعیمه با بیان این که پدرش مخالف این ازدواج است، همچنان مرا سر می دواند و به قول معروف در آب نمک گذاشته است.
پدر او مدیرعامل یک شرکت خصوصی است و مرا شایسته تک دخترش نمی داند! از طرف دیگر هر بار به نعیمه می گویم که اگر جوابش منفی است، من با دختر دیگری ازدواج کنم و به دنبال سرنوشت خودم بروم، خیلی به او بر می خورد و ادعا می کند که من او را دوست ندارم! با همه این حرف ها، به او می گویم اگر تو را دوست نداشتم چهار سال به پایت نمی نشستم و این گونه نمی سوختم! با این حال نه دلیل اصلی مخالفت پدرش را می دانم و نه می توانم تفسیر کنم که نعیمه دوست داشتن را چگونه تعبیر می کند ، در حالی که من عمر و جوانی خودم را تلف می کنم و … شایان ذکر است، بررسی کارشناسی و روان شناختی ماجرای این جوان تحصیل کرده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
گیرم با همچین دختر پر افاده ای و بدتر از او با خانواده ی چنان پرتوقع و برتری طلبی ازدواج کردی
به یکی دو سال نکشیده چون خانواده اش تو را رعیت و جزو طبقه ی پایینتر از خود می دانند به مشکل شدید می خوری و کارتان به طلاق می کشد و انواع و اقسام عوارض روانی و اقتصادی و گرفتاری شغلی تا آخر عمر گریبانت را می گیرد … یک سر به صف بسیار طویل درخواست طلاق در دادگاه خانواده خیابان کوهسنگی بزن تا بفهمی داری با پای خودت داخل چه جهنمی می روی …
جوانک ساده لوح و بیچاره