از همان اوایل زندگی نسبت به همسرم بی تفاوت بودم.«اسماعیل» به خواستگاری ام آمد و من با اصرار خانواده ام، در حالی پای سفره عقد نشستم که ۳۰ بهار از عمرم گذشته بود و …
به گزارش صبح مشهد این ها بخشی از اظهارات زن ۴۶ساله ای است که با شکایت همسرش در یک خانه مجردی دستگیر شد. این زن جوان که مدعی بود علاقه ای به همسرش ندارد و میخواهد به تنهایی زندگی کند، درباره قصه ازدواجش به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: در یک خانواده چهار نفره به دنیا آمدم. پدرم شغل آزاد داشت اما زندگی مرفهی نداشتیم. من هم پس از آن که در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم، در کنار مادرم به امور خانه داری پرداختم. همیشه با خودم فکر میکردم که باید جوانی پولدار، خوش تیپ و با کمالات به خواستگاری ام بیاید تا به او پاسخ مثبت بدهم اما سال ها پشت سر هم میگذشت و شاهزاده من از راه نمیرسید، تا این که بالاخره اسماعیل مرا در ۳۰سالگی خواستگاری کرد. او شغل آزاد داشت و از نظر تیپ و قیافه هم به دلم نمینشست. با این حال، خانواده ام به این دلیل که آرام آرام سن ازدواجم میگذرد، به ازدواج با اسماعیل اصرار کردند. من هم که دیگر چاره ای نداشتم، پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را درحالی آغاز کردم که هیچ حس و علاقه ای به همسرم نداشتم. با آن که صاحب یک دختر شده بودم بارها به همسرم گفتم هیچ عشق و عاطفه ای به او ندارم اما او که عاشقانه با من ازدواج کرده بود حرف هایم را جدی نمیگرفت و توجهی به آن نشان نمیداد.
اسماعیل همواره سعی میکرد رضایت مرا در زندگی جلب کند، به همین دلیل همه خواسته هایم را برآورده میکرد و برای رضایت من از این زندگی مشترک، همه تلاشش را به کار میگرفت. با این حال من نه تنها تمایلی به او نداشتم بلکه روز به روز هم بیشتر از او متنفر میشدم. البته حرف ها و جملات یکی از دوستانم در این حس تنفر نقش مهمی داشت. «فریده» زن مطلقه ای بود که اعتقاد داشت زن باید «آزاد» زندگی کند و تحت سیطره مرد نباشد. او میگفت زن نباید امر و نهی بشنود و هر طور که دوست دارد باید زندگی کند! من هم که تحت تاثیر حرف های فریده قرار داشتم، ارتباطم را در حالی با او ادامه دادم که فهمیدم با چند جوان غریبه رابطه غیراخلاقی دارد. در این میان، او مرا ترغیب کرد برای آن که آزادانه زندگی کنم، با پسر جوانی که که به منزل او رفت و آمد داشت، ارتباط برقرار کنم تا معنای «زن و مرد» در زندگی ام از بین برود و در واقع به سبک فرهنگ اروپایی زندگی کنم. من هم که علاقه ای به همسرم نداشتم، خیلی راحت حرف های فریده را پذیرفتم و به طور پنهانی با «هوشنگ» ارتباط عاطفی برقرار کردم. مدتی بعد، همسرم متوجه ماجرا شد به طوری که خشم و نفرت سراسر وجودش را فرا گرفت. به همین دلیل از خانه فرار کردم و با کمک فریده منزل مجردی را در منطقه دیگری از شهر اجاره کردم تا به قول معروف «آزادانه» زندگی کنم و با هرکسی که دوست دارم رفت و آمد داشته باشم. خلاصه، درحالی که زندگی مستقلی دور از چشم اسماعیل برای خودم تشکیل داده بودم، آرام آرام و به صورت پنهانی با دخترم ارتباط برقرار کردم و او را به سوی خودم کشیدم. او مخفیانه به منزل مجردی من آمد و من هم سعی میکردم او را آزاد بگذارم تا بیشتر به طرف من جذب شود. حتی دخترم را ترغیب به ارتباط با جنس مخالف میکردم و آن ها را در خانه تنها میگذاشتم. آن قدر تحت تاثیر حرف های احمقانه فریده قرار گرفته بودم که با دست خودم در حال نابود کردن زندگی و آینده دخترم بودم. روزها به همین ترتیب میگذشت تا این که دخترم دیگر به منزل پدرش نرفت و زندگی با مرا ترجیح داد. از سوی دیگر، اسماعیل که متوجه ماجرا شده بود برای نجات دخترش از من شکایت کرد تا این که ماموران کلانتری الهیه به مخفیگاه من پی بردند و زمانی که قصد خروج از خانه را داشتم، با حکم قضایی دستگیرم کردند. حالا که عاقلانه به گذشته میاندیشم، تازه میفهمم که زنی ساده لوح هستم و به خاطر یک مشت حرف های پوچ تحت تاثیر وسوسه های شیطانی «فریده» قرار گرفتم و زندگیام را به نابودی کشاندم. حالا هم اگرچه میدانم دیگر اسماعیل حاضر به زندگی با من نیست اما خوشحالم که ماموران انتظامی قبل از آن که دخترم در مرداب تفکرات هوس آلود من غرق شود، مرا دستگیر کردند و دخترم را نجات دادند اما ای کاش…
شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ توفیق حاجی زاده (رئیس کلانتری الهیه) پرونده این زن پس از بررسی های موشکافانه و کارشناسی در دایره مددکاری اجتماعی، برای طی مراحل قانونی به مراجع قضایی ارسال شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع: روزنامه خراسان