زن جوان ادعا می کند که هنوز هم باورم نمی شود که یک نگاه خیابانی زندگی ام را طوری به تباهی کشید که امروز نه تنها در پی این ارتباط واهی به اصطلاح عاشقانه دچار گناهان بزرگی شده ام بلکه هستی و آینده ام را نیز با دست خودم نابود کرده ام و اکنون حیران و سرگردان به دنبال راه چاره ای هستم تا از این وضعیت نکبت بار رهایی یابم .
به گزارش صبح مشهد به نقل از رکنا زن جوانی که مدعی بود هستی خود را در سراب یک قمار عشقی باخته است درحالی که بیان می کرد پناهگاهی جز قانون برایم باقی نمانده به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری (۲۴) میرزاکوچک خان مشهد گفت: در کلاس دوم دبیرستان تحصیل می کردم که با پسر عموی ناتنی ام ازدواج کردم. او شغل آزاد داشت اما همواره بیکار بود.
وقتی مراسم خواستگاری برگزار شد «قربان» متعهد شد که در طول یک سال همه لوازم زندگی را خریداری کند و با فراهم شدن مقدمات، زندگی مشترکمان را آغاز کنیم اما او نتوانست به تعهد خودش عمل کند و دوران نامزدی ما طولانی شد به طوری که نتوانستم این وضعیت و سرزنش های اطرافیان را تحمل کنم این گونه بود که در آخرین روزهای سومین سالگرد برگزاری مراسم عقدکنان همه مهریه وحق و حقوقم را به «قربان» بخشیدم و از او طلاق گرفتم.
با وجود این به تحصیلاتم ادامه می دادم تا این که در یکی از رشته های کارشناسی آموزشی؛ وارد دانشگاه شدم. هنوز چند روز بیشتر از ثبت طلاق نگذشته بود که به همراه مادرم برای خرید تخت خواب وارد یک فروشگاه سرویس چوب شدیم، شاگرد فروشنده که جوانی خوش برخورد بود با یک لبخند و نگاهی عاشقانه افکارم را به هم ریخت خودم هم نفهمیدم که چگونه عاشقش شدم اما از آن لحظه به بعد ارتباط پنهانی من و «ساسان» آغاز شد و من به دور از چشمان پدر و مادرم تا پاسی از بامداد با او چت می کردم.
از آن روز به بعد او صبح ها مرا به دانشگاه می رساند و بعد از اتمام کلاس ها تا پاسی از شب با هم بودیم. این ماجرا حدود یک سال ونیم طول کشید تا این که روزی به طور اتفاقی فهمیدم ساسان متاهل است و یک فرزند کوچک نیز دارد.
بعد از یک مشاجره طولانی او چند تصویر از طریق شبکه های اجتماعی برایم فرستاد که در حال اثاث کشی بود. ساسان ادعا می کرد از همسرش طلاق گرفته و این هم تصاویر همسرش است که جهیزیه اش را می برد. با این حرف ها دوباره خام شدم و یک سال دیگر به این ارتباط احمقانه ادامه دادم ولی او هیچ گاه شناسنامه اش را به من نشان نداد و هر بار به بهانه ای مرا دست به سر می کرد درحالی که هنوز نسبت به حرف های او تردید داشتم روزی که تلفن همراهش خاموش بود به منزلش رفتم و با کمال تعجب همسر و فرزندش را دیدم که در آن جا زندگی می کردند.
در همین روزها اتفاق جدیدی در زندگی ام رخ داد و من به پیشنهاد پدر و مادرم به عقد پسر غریبه ای درآمدم که از من خواستگاری کرده بود اما یک هفته بعد از برگزاری مراسم عقدکنان دوباره ساسان سراغم آمد و با تهدید و گریه مرا وادار به طلاق کرد.
من هم با یک بهانه واهی از همسرم طلاق گرفتم و به رابطه ام با ساسان ادامه دادم طولی نکشید که فهمیدم باردار هستم به همین دلیل ساسان با همکاری همسرش مرا به منزل مجردی برد و جنین دو ماهه ام را سقط کرد. الان هم که ۱۰ ماه از آن ماجرا می گذرد حیران و سرگردان مانده ام.