۲۱ تیرماه سال ۱۳۱۴، روزی ماندگار در تاریخ ایران است، روزی که مردم معترض به سیاست های ضددینی رضا خان، با دستور مستقیم او در مسجد گوهرشاد مشهد به خاک و خون کشیده شدند. این قیام مقدمه ای خونین برای تداوم مقاومت مردم ایران در مقابل سیاست های ضددینی رضاخانی بوده است.
صبح مشهد– باهدف بزرگداشت این واقعه تاریخی، دبیرخانه «طرح ملی قیام گوهرشاد» اقدامات متعددی انجام داده است که یکی از آن ها گردآوری خاطرات آن دوران است. آن چه در ادامه می خوانید بخش هایی از کتاب «چادری که جا نماند است که توسط مصطفی فاروئی فیروزی گردآوری و به همت انتشارات بوی شهر بهشت منتشر شده است. این کتاب شامل ۱۱۰ خاطره از مجموعه خاطرات مقاومت زنان و مردان ایرانی در دوران کشف حجاب رضاخانی است.
۷ سال در خانه ماندم
مادربزرگم بعد از فوت شوهرش با دامادشان زندگی می کردند. ایشان می گفتند : هفت سال تمام برای پرهیز از کشف حجاب، در خانه بودم و بیرون نرفتم. خانه ها حمام نداشت و فقط حمام های عمومی وجود داشت. مردم یا به مامورها پول می دادند یا شب ها از پشت بام رفت و آمد می کردند و به حمام می رفتند. یک بار ماموری متوجه شد و سوت زد و فریاد کشید : «بیایید پایین!». وقتی دید توجهی نمی کنیم خودش بالای پشت بام آمد. من بقچه ام را باز کردم و به مامور گفتم : «هرچه می خواهی بردار». مامورها رحم و شفقت نداشتند و با چوب، محکم می زدند. آن مامور هم چوبی به من زد که تا مدتی آثارش باقی مانده بود.
جواد عتباتی به نقل از مادربزرگ، سبزوار
مهاجرت به افغانستان
پدرم می گفت : کدخدای روستا را به شهر بردند. بعد از این که برگشت دیدیم روی سرش کلاه شاپو گذاشته ! وقتی کشف حجاب اجباری شد مردم آن روستا از ترس اذیت و آزار مامورها و برای فرار از قانون کشف حجاب، مهاجرت کردند و به افغانستان رفتند.
عزت ا… باسلیقه به نقل از پدر، خواف
مادرم موهایش را کوتاه کرده بود
ما هشت برادر هستیم. در زمان کشف حجاب یکی از برادرهای ما مریض شد و نزدیک به پنجاه روز در مریض خانه بستری بود. مادر ما برای این که بتواند به او سر بزند یک پالتوی قهوه ای بلند دوخته بود. او یک کلاه بر سرش می گذاشت و زیر کلاه برگه های زردآلو می چسباند تا اگر کلاهش را هم برداشتند موهایش پیدا نشود. موهایش را هم کوتاه کرده بود. به جز آن روزها، مادر ما در حدود هفت سالی که کشف حجاب اجرا می شد، از خانه خارج نشد.
محمدباقر زینعلیان، مشهد
رشوه دادن برای آتش نزدن چادرها
مادر شوهرم تعریف می کرد که پدرشان مغازه دار بود. آژان ها چادر زن ها را در می آوردند و جلوی مغازه آتش می زدند. می گفت : پدرمان به آژان ها رشوه می داد که دست کم چادرها را آتش نزنند. پدرم چادرها را به داخل مغازه می آورد و دوباره به صاحبانشان بر می گرداند.
اشرق قوامی به نقل از مادر شوهر، مشهد
به دلیل حجاب همسرم اخراج شدم
پدربزرگ پدری ام که در سازمان دولتی کار می کرد، می گفت : از طرف شاه به مراسمی دعوت شده بودم و باید همراه خانمم می رفتیم. اگر بدون حجاب نمی رفتیم از کار اخراج می شدم. مجبور شدم یک لباس و روسری بلند برای همسرم بخرم و با آن لباس ها به مراسم برویم. بین همه مهمان ها فقط خانم من باحجاب بود. به من و همسرم ایراد گرفتند و گفتند «اگر همسرت حجاب را برندارد از کار اخراج می شوی». من گفتم «ترجیح می دهم اخراج شوم به جای این که زنم کشف حجاب کند». از کار اخراجم کردند …
اعظم دانش چراغعلی خانی به نقل از پدربزرگ، مشهد
سوار بر اسب دنبال زن ها می کردند
مادربزرگم می گوید : در حال دوشیدن شیر از گوسفندها بودیم که سر و کله ژاندارم ها پیدا شد و حجابمان را از سرمان کشیدند. حدود هشت زن بودیم و مردهای مان هم بودند. مامورها حمله ور شدند، دست های مردان مان را بستند و سوار بر اسب دنبال ما می کردند. من فرار می کردم اما سرانجام از ترس سر جایم ایستادم و مامور روسری را از سرم کشید.
حسن دستورانی به نقل از مادربزرگ، سبزوار
منبع: خراسان