مرگ تلخ «عسل» دختر ۱۰ ساله مشهدی با اظهارنظرهای نامادری و اهالی محل در حالی به معمایی پیچیده تبدیل شد که پزشکان قانونی علت مرگ وی را خونریزی داخلی و شکستن مهرههای کمر دانسته است..
چندی پیش ماموران انتظامی در تماس با قاضی ویژه قتل عمد مشهد، از مرگ مشکوک دختر بچهای به نام «عسل» در یکی از مراکز درمانی خبر دادند. در پی دریافت این گزارش، بلافاصله قاضی علی اکبر احمدی نژاد عازم بیمارستان ۲۲ بهمن شد و به تحقیق در این باره پرداخت. وجود برخی آثار کبودی روی پیکر این دختر کوچک، در حالی ماجرای مرگ او را در هالهای از ابهام قرار داد که نامادری کودک مدعی شد «عسل «روی زمین افتاده است
بررسیهای میدانی قاضی شعبه ۲۰۸ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد حاکی از آن بود که زن جوان، در حالی حدود پنج سال قبل ازدواج مجدد کرده که فرزند دیگری نیز از همسر سابقش داشته است. اگرچه برخی تحقیقات محرمانه مقام قضایی از رفتار پرخاشگرانه نامادری با دختر بچه مذکور حکایت دارد، اما زن جوان که به دستور قاضی احمدی نژاد بازداشت شد، در اظهارات خودش ادعا کرد: ظهر قبل از حادثه در منزل مادرم بودیم که دخترم (عسل) گفت «من زمین خورده ام» او در خانه بازی میکرد و زمانی هم که قصد رفتن به بازار را داشتیم باز هم «عسل» گفت: من روی زمین افتادم! به توصیه مادرم او را خواباندم، اما بعد از چند دقیقه مادرم گفت: رنگ او پریده و حال خوبی ندارد!
به همین خاطر با اورژانس تماس گرفتیم و او را به بیمارستان ۲۲ بهمن بردیم. گزارش ها حاکی است، پزشک قانونی علت مرگ دختر کوچک را شکستگی مهرههای کمر و خونریزی داخلی اعلام کرده است. اما پدر دختر ادعا میکند، همسرش با «عسل» بسیار مهربان بود و در دفتر خاطراتش از او به نیکی یاد میکرد. تحقیقات بیشتر درباره مرگ تلخ عسل ادامه دارد تا زوایای پنهان این ماجرای مشکوک روشن شود..
زن جوانی که در پی مرگ دلخراش دختر خوانده ۱۰ ساله اش بازداشت شده بود، صبح چند روز گذشته در اولین جلسه بازپرسی به ارتکاب قتل اعتراف و راز مرگ «عسل کوچولو» را فاش کرد.
این پرونده زمانی رقم خورد که نیروهای اورژانس پیکر نیمه جان دختر ۱۰ساله ای را به بیمارستان ۲۲ بهمن مشهد رساندند اما این کودک معصوم نتوانست با مرگ دست و پنجه نرم کند و بر اثر عوارض ناشی از کودک آزاری جان سپرد.
دقایقی بعد، تحقیقات گسترده ای توسط قاضی ویژه قتل عمد مشهد آغاز و مشخص شد که علاوه بر آثار کبودی روی پیکر این دختر، وی بر اثر خون ریزی داخلی و شکستگی مهره های کمرش جان باخته است. به همین دلیل، قاضی علی اکبر احمدی نژاد دستور بازداشت نامادری «عسل» را صادر کرد چرا که بررسی های میدانی و نامحسوس مقام قضایی نشان می داد، این کودک ۱۰ساله قبلا نیز توسط نامادری اش مورد ضرب و جرح و کتک کاری قرار گرفته است. این زن جوان که مدعی بود «عسل» در منزل روی زمین افتاده است! صبح روز گذشته وقتی در برابر سوالات تخصصی قرار گرفت، به ناچار لب به اعتراف گشود و راز مرگ «عسل کوچولو» را فاش کرد.
او گفت: «عسل» در کلاس چهارم دبستان تحصیل می کرد. ما در خیابان شهید بابا نظر ۳۳ مستاجر هستیم. بعدازظهر روز حادثه از منزل مادرم در شهرک شهید باهنر مشهد به خانه خودمان آمدیم اما فقط به خاطر یک موضوع بی اهمیت که از عسل خواستم به داخل اتاق برود و به حرفم گوش نکرد، خیلی عصبانی شدم. در همین حال زانویم را روی مهره های کمرش گذاشتم و سرش را با دستم به پشت خواباندم، بعد از آن دیدم رنگ عسل پریده است. ترسیدم و با مادرم تماس گرفتم که هرچه زودتر به خانه ام بیاید. حدود نیم ساعت بعد وقتی مادرم رسید با اورژانس تماس گرفتیم که دیگر دیر شده بود…
این نامادری ۲۶ ساله با ادعای این که دچار بیماری روحی و روانی است، در ادامه اعترافات خود افزود: پدرم اهل کرکوک عراق است و من در ۱۴ سالگی با یکی از بستگانم در خراسان شمالی ازدواج کردم چرا که مادرم اهل آن جاست.
با وجود این همسرم معتاد بود و به شدت مرا کتک می زد. او به من سوءظن داشت و همواره با یکدیگر درگیر بودیم تا این که به ناچار بعد از هفت سال زندگی از او طلاق گرفتم اما در کشاکش ماجرای طلاق با «محمد» در راهروی دادگاه آشنا شدم که او هم با همسرش مشکل داشت. خلاصه سال ۹۵ ازدواج کردیم ولی من به خاطر کتک هایی که از همسرم اولم خورده بودم ناراحتی های روحی و روانی داشتم به طوری که تحت نظر پزشک هستم ولی از حدود یک هفته قبل مصرف داروهایم را قطع کردم.
به همین دلیل حالت های عصبی به من دست می داد به طوری که خودم را می زدم یا متکا را روی سرم می گذاشتم و جیغ می کشیدم. روز حادثه هم وقتی از منزل مادرم به خانه بازگشتیم به عسل گفتم به داخل اتاق برود تا من لباس هایم را عوض کنم اما او گوش نکرد که عصبانی شدم. ابتدا چند سیلی و مشت زدم و بعد هم کمرش را با زانو شکستم. زمانی که زانو را روی کمرش گذاشته بودم و کمرش را به بالا کشیدم صورتش روی زمین افتاد و بی حرکت شد که به مادرم زنگ زدم. از ترس لوازمم را جمع کردم که فرار کنم ولی وقتی مادرم آمد، گفت: بچه هنوز نبض دارد! به همین دلیل با اورژانس تماس گرفتیم.
بررسی های کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی همچنین نشان داد که فروردین سال گذشته به خاطر کتک کاری و آزار و اذیت دختر کوچک و با تماس مدیران مدرسه، عسل حدود ۲۰ روز به بهزیستی سپرده شد اما بعد پدرش او را به خانه بازگرداند.
در حالی که مادر زن ۲۶ ساله نیز اظهارات دخترش را تایید کرد، دستور بازداشت موقت نامادری از سوی قاضی احمدی نژاد صادر شد تا بررسی های بیشتر زیر نظر سرهنگ علی بهرامزاده (رئیس دایره قتل عمد پلیس آگاهی) ادامه یابد و جزئیات این جنایت فجیع فاش شود.
صبح پنجشنبه هفته گذشته، خودروهای پلیس آگاهی در یکی از خیابانهای حاشیه بزرگراه شهید بابانظر مشهد توقف کردند. قرار بود «نامادری سنگدل» صحنه جنایت هولناک خود را در حضور قاضی ویژه قتل عمد مشهد بازسازی کند. اهالی محل با دیدن خودروهای پلیس به تکاپو افتادند و هرکسی درباره «عسل کوچولو» خاطرهای بازگو میکرد، اما در این میان اظهارات صاحبخانه «محمد» (پدر عسل) بسیار تکان دهنده بود.
او میگفت: بارها عسل را در سرمای سوزناک زمستان در حال تمیز کردن موزائیکهای حیاط دیده است که فقط لباس زیر کودکانه به تن داشت. او که مقابل دوربین قوه قضاییه ایستاده بود، ادامه داد: روزی به پدر عسل اعتراض کردم که نگذارد این طفل معصوم با این حال و در سرمای سحرگاهی به داخل حیاط بیاید! به او گفتم: من خودم حاضرم هر روز حیاط منزل را جارو کنم! اما نمیتوانم این کودک بی گناه را در این شرایط نظاره گر باشم!…، ولی پدر او گفت: «عسل» به تمیزکاری علاقه زیادی دارد! به همین خاطر هم دوست دارد حیاط را تمیز کند!
یکی دیگر از اهالی منزلی که «عسل» در آن به قتل رسیده بود، با چشمانی اشکبار ادامه داد: ما نمیدانستیم زن ۲۷ ساله، نامادری «عسل» است، ولی از دیدن اوضاع موجود زجر میکشیدیم!
آن زن حتی در گرمترین روزهای فصل بهار و تابستان هم ژاکتهای ضخیمی تن «عسل» میکرد به گونهای که روز مرگش هم ژاکت قرمز رنگ کاموایی به تن داشت. ما از این که آن دختر کوچک کتک میخورد ناراحت بودیم وقتی به طور پنهانی با بهزیستی تماس گرفتیم، آنها گفتند باید خود دختر اعتراف کند! اما «عسل» خیلی از نامادری اش وحشت داشت وحاضر نبود درباره زخمهای وحشتناک روی پیکرش به کسی چیزی بگوید! یک بار که من از او درباره آثار یک زخم پرسیدم گفت: «زنبور نیش زده است!»
دقایقی بعد از اظهارات اهالی محل و به دستور قاضی علی اکبر احمدینژاد، زن جوان با تفهیم اتهام قتل عمدی مقابل دوربین قوه قضاییه قرار گرفت تا جزئیات این جنایت وحشتناک را بازگو کند.
در همین حال، کارآگاه عظیمی مقدم (افسر پرونده) به تشریح خلاصهای از محتویات پرونده جنایی پرداخت و توضیحاتی درباره اظهارات متهم در بازجوییهای تخصصی ارائه داد.
سپس «منیره- ن» با بیان این که از پنج سال قبل بیماری عصبی دارد درباره قصه تلخ «عسل» گفت: پدرم اهل کرکوک عراق است که با زنی از اهالی خراسان شمالی ازدواج کرد. من هم زمانی که ۱۴ سال بیشتر نداشتم با یکی از بستگان مادرم ازدواج کردم، اما او مردی معتاد بود و به من سوءظن داشت. کتکم میزد و هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش احساس نمیکرد. بالاخره بعد از هفت سال زندگی و در حالی که فرزندی نیز داشتم طلاق گرفتم تا به دنبال سرنوشت خودم بروم، اما این سرنوشت به گونه دیگری رقم خورد زمانی که در کشاکش طلاق به دادگاه رفت و آمد داشتم با «محمد» (همسر فعلی ام) آشنا شدم او نیز با همسرش اختلاف داشت و در حال جداشدن از یکدیگر بودند.
در این شرایط من و «محمد» با هم آشنا شدیم و چند ماه بعد درحالی ازدواج کردیم که او نیز دختری به نام «عسل» داشت. اگرچه من نگهداری و مراقبت از «عسل» را نیز پذیرفتم، ولی او هیچ وقت به حرف من گوش نمیکرد!
در این لحظه قاضی احمدی نژاد پرسید مثلا در چه امور مهمی به حرف هایت توجهی نمیکرد؟ که متهم به قتل پاسخ داد: همین طوری گوش نمیکرد وقتی میگفتم: برو داخل اتاق! نمیرفت! … تا این که روز حادثه نیز همین اتفاق افتاد.
روز جمعه بود که من و فرزندانم منزل مادرم در شهرک شهید باهنر مهمان بودیم. عصر حدود ساعت ۶ بعدازظهر وقتی به منزل بازگشتم به «عسل» گفتم تو به داخل اتاق خواب برو! یک لحظه نگاه کردم دیدم هنوز درون پذیرایی است! دیگر عصبانی شدم. چون باشگاه میروم و ورزش میکنم از چارچوب در اتاق گرفتم و با کف پا لگد محکمی به شکم «عسل» کوبیدم طوری که روی تختخواب داخل اتاق افتاد! ولی بلند شد و در حالی که گریه میکرد قصد داشت از چنگم فرار کند دوباره لگد دیگری به او زدم که این بار از زیردستم گریخت و به داخل اتاق دیگر فرار کرد. دنبالش رفتم و با مشت و لگد ضربات دیگری زدم! التماس میکرد که رهایش کنم، ولی من خیلی عصبانی بودم او روی دو زانویش بلند شد و درحالی که با چشمانی اشک آلود و ملتمسانه نگاهم میکرد، اشک ریزان گفت: مادر؛ مرا ببخش!
این آخرین جملهای بود که از زبان عسل شنیدم چرا که بعد در پشت سرش قرار گرفتم و زانویم را به کمرش تکیه دادم. سپس سرش را محکم به عقب کشیدم طوری که صدای شکستن چیزی را حس کردم وقتی دستم را از روی سرو گردن عسل برداشتم، سرش با صدای مهیبی به موکتهای کف اتاق خورد به گونهای که با خودم گفتم «او ضربه مغزی شد!» میدانستم مرده است! ترسیدم، وسایلم را جمع کردم که فرار کنم، ولی باز با مادرم تماس گرفتم و او به سرعت خودش را به منزلم رساند و گفت: او هنوز زنده است! گوشم را روی قلبش گذاشتم و صدای ضربان قلب او را شنیدم به همین دلیل هم با اورژانس تماس گرفتیم، اما وقتی او را به بیمارستان ۲۲ بهمن رساندند که چند صدمتر بیشتر با منزل ما فاصله ندارد دیگر جانی در بدن نداشت. بعد هم فهمیدم که پزشکان گفتهاند، مهرههای کمر «عسل» شکسته است!
در ادامه بازسازی صحنه جنایت، دکتر مقیمان (پزشک قانونی خراسان رضوی) سوالات تخصصی ویژهای را از زن جوان در مقابل دوربین قوه قضاییه پرسید. دکتر مقیمان که لحظه به لحظه چگونگی وقوع این جنایت را موشکافی میکرد سوالاتی را از وارد آوردن ضربات وحشتناک بر پیکر نحیف عسل کوچولو میپرسید که زن جوان در مخمصه تناقض گویی هایش دست و پا میزد و هر بار مجبور میشد دروغی را اصلاح کند! دکتر مقیمان که به جای «عسل» مقابل زن جوان ایستاده بود، تاکید داشت همان گونه ضربهای را که بر پیکر عسل زده است به طور نمایشی در حضور قاضی ویژه قتل عمد تکرار کند! تجربیات ارزنده این پزشک، یاد دکتر ناصر غروبی (پزشک باتجربه قانونی) را در صحنههای جنایی گذشته، یادآوری میکرد که ریزبینیهایش در صحنه قتلهای پیچیده، گرهگشای معماهای جنایی بود؛ بنابراین گزارش، در نهایت نیز دکتر مقیمان با تاکید بر این که نوعا عمل و ضربات متهم کشنده است! به بازسازی صحنه این جنایت فجیع پایان داد و بدین ترتیب به دستور قاضی احمدینژاد، نامادری قاتل روانه زندان شد تا این پرونده جنایی نیز دیگر مراحل دادرسی را طی کند.
منبع:خراسان
گفتنی است این پرونده جنایی همچنان در حال رسیدگی است.
قتلهایی مثل رومینا یا عسل کوچولو و ….نتیجه ضعفهای قانونه انشالله قوانین زودتر اجرا شود تا کمتر شاهد همچین حوادث هولناکی باشیم
قتل رومینا رو با عسل مقایسه نکن رومینا بزرگ بود و تاوان اشتباهش رو داد نمیگم کار پدرش درست بود ولی عاشق پسری که همسن پدرش بود بی عقلی بود
من که داغون شدم از شنیدن این ماجرا ضرب و شتم و کشتن یک بچه ده ساله
اون پدر عوضی هم باید محاکمه بشه
اگر بهزیستی به حرف همسایه ها توجه می کرد حالا عسل زنده بود چطوری می شود یک کودک اعتراف به کتک خوردن از نامادری کند.در واقع مسولین بهزیستی باید محاکمه شوند.
بایدمسواین بهزیستی محاکمه شونداگه حرف همسایه ها گوش میکردن الان طفل معصوم زنده بود..
واقعا بهزیستی و کسانی که به عنوان روانشناس و مشاوره در این مکان ها حضور دارند،نمیدون که ممکنه بچه از ترس حرف نزنه.
اون طفلک با پدر بی غیرت اون افریطه گیر افتاده بوده.
طفلک چه عذابی کشیده .
کوتاهی کردن و به حرفهای همسایه ها توجه نکردن.