زن جوان در حالی که آثار ندامت در چهره اش موج میزد دفتر زندگیش را ورق زد.
به گزارش صبح مشهد به نقل از مشرق از روزی که همسرم به خاطر اعتیادش به مواد مخدر خانه نشین شد، من هم از پلههای بدبختی بالا رفتم چرا که در شرایط بی پولی نمیتوانستم هزینههای زندگی را تامین کنم. این بود که تصمیم گرفتم با دست فروشی و کارگری در خانههای مردم شرایطی را فراهم کنم تا دو فرزند کوچکم تحصیل کنند و به جایی برسند که به آنها افتخار کنم. با آن که درآمدم بسیار کم بود، ولی از این که با دسترنج خودم زندگی آشفته ام را میچرخاندم، بسیار خوشحال بودم. روزها به همین ترتیب سپری میشد تا این که روزی هنگام رفتن به محل کارم داخل اتوبوس با زنی شیک پوش آشنا شدم.
لحظاتی بعد به خاطر فشارهای روزگار با او به درد دل پرداختم و با سادگی تمام ریز و درشت و تلخ و شیرین زندگی ام را برای «شیوا» بازگو کردم. او هم در حالی که سرش را به نشانه تاسف تکان میداد، به دقت حرف هایم را شنید و در نهایت گفت: چرا از همسر معتادت طلاق نمیگیری؟ گفتم همسرم با آن که اعتیاد دارد، ولی انسانی مهربان و بی آزار است.
او لقمه نانش را میخورد و موادش را مصرف میکند و هیچ کاری به من و فرزندانم ندارد، از سوی دیگر نیز میخواهم سایهای بالای سر فرزندانم باشد تا آنها احساس بی کسی نکنند و … آن روز شیوا شماره تلفنم را گرفت تا اگر به کارگر نیاز داشت با من تماس بگیرد. دو روز بعد از این ماجرا، او تلفنی آدرس خانه اش را داد و از من خواست برای انجام کارهای منزلش به آن جا بروم. وقتی وارد خانه شیک و ویلایی شیوا شدم غباری از اندوه، چهره ام را فرا گرفت. او از همه امکانات رفاهی و تفریحی برخوردار بود و زندگی خوبی داشت، ولی من که از او جوانتر و زیباتر بودم، باید برایش کارگری میکردم.
آن روز شیوا بیشتر از دستمزدم پول داد و من با خوشحالی مقدار زیادی اسباب بازی و مایحتاج زندگی خریدم و با شادمانی به خانه بازگشتم روز بعد وقتی برای ادامه کارهای منزل نزد شیوا رفتم او همانند شیطان مرا وسوسه کرد و گفت: اگر از همسرت طلاق بگیری و با مردان پولدار ازدواج کنی از زندگی لذت خواهی برد چرا که تو از جوانی و زیبایی خاصی برخورداری!
وسوسههای او تاثیرش را گذاشت و من خیلی زود از همسرم جدا شدم. در این مدت چند بار به عقد موقت مردانی پولدار درآمدم تا این که شیوا مردی عرب زبان را به من معرفی کرد و گفت: او پول هایش را به دلار خرج میکند و در مدت کوتاهی میتوانی پول زیادی به دست بیاوری. بدین ترتیب، فریب شیوا را خوردم و برای آشنایی با آن مرد در پارک قرار گذاشتم، ولی ناگهان دست بندهای قانون بر دستانم گره خورد…