کدام مادر می تواند این گونه جگر گوشه اش را تنها بگذارد و برای مدت نامعلومی از او دور بماند. امروز همه بغض های عالم همچون غده ای سنگین در گلویم جا خوش کرده است و اشک هایم حکایت تلخی را روایت می کند که در سالهای عمرم با آن ها روبه رو بودم تا جایی که مجبورم برای تامین سعادت و آینده دخترم دست به کاری بزنم که سال ها روح و روانم را آزرده خواهد کرد و …
زن ۴۰ ساله که برگه معرفی دختر ۱۵ ساله اش به بهزیستی را در دست داشت، نگاهی به اشک های سوزان دخترش انداخت و بدون توجه به التماس های او به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: خوب می دانم که تحمل این جدایی تا چه اندازه برایم سخت و دردناک است، من هم یک مادرم و به چیزی جز خوشبختی فرزندم نمی اندیشم اما امروز به دلیل اشتباهات همسرم مجبورم برای حفظ سلامت دو دختر دیگرم تصمیم سختی بگیرم و «شبنم» را به بهزیستی بسپارم تا شاید مسیر درست زندگی را بیابد و …
این زن جوان که آرام آرام قطرات اشک هایش بر سنگ فرشهای اتاق مددکاری اجتماعی میغلتید، آه سردی کشید و ادامه داد: کاش دخترم درک کند که من این تصمیم را فقط به خاطر او گرفتهام چرا که «شبنم» خیلی به پدرش وابسته بود و بعد از زندانی شدن پدرش به بیراهه رفت به طوری که رفتارهایش زندگی همه ما را تحت تاثیر قرار داد.
روزی که من با «فریدون» ازدواج کردم خودم را سعادتمندترین دختر دنیا می دانستم اما مواد افیونی سرنوشت همه خانوادهام را تغییر داد.
محیط آلوده به مواد مخدری که ما در آن زندگی میکردیم موجب شد همسرم تحت تاثیر برخی همکارانش که با آن ها مشغول کارهای ساختمانی بود به سوی مصرف مواد مخدر گرایش پیدا کند و به قول خودش توان کار کردن داشته باشد!
ولی خیلی زود آلوده مواد مخدر صنعتی شد و دیگر نمی توانست حتی برای یک ساعت هم کار کند این گونه بود که آرام آرام و با دیدن درآمدهای مفت و آسان خرده فروشان مواد مخدر، او هم به یکی از فروشندگان این مواد افیونی و خانمان برانداز تبدیل شد. در این شرایط من هم درگیر تربیت سه فرزندم بودم تا آن ها آرامش داشته باشند.
در این میان دختر بزرگم «شبنم» خیلی به پدرش وابسته بود و او هم با درآمدی که از خرده فروشی مواد مخدر صنعتی به دست میآورد امکانات رفاهی خوبی برایش فراهم می کرد اما از آن جایی که هیچ گاه بار کج به منزل نمی رسد روزی نیروهای انتظامی همسرم را به جرم حمل مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه و کریستال دستگیر کردند و این گونه او با ارفاق قضایی به تحمل بیش از ۲۰ سال زندان محکوم شد چرا که محموله سنگینی از وی کشف کرده بودند.
این ماجرا زندگی ما را به هم ریخت و ضربه روحی شدیدی به شبنم وارد کرد. من هم به خاطر ناآگاهی او را نزد مشاوران و روان شناسان نبردم. از سوی دیگر نیز مسئولیت نگهداری از سه دخترم به عهده من بود و مجبور بودم کار کنم و فرزندانم را در منزل تنها بگذارم.
زمانی به خود آمدم که شبنم درگیر روابط نامتعارف با پسران جوان شده بود و دست به رفتارهایی می زد که احتمال داشت رسوایی بزرگی به بار آورد به همین دلیل برای مدتی او را به بهزیستی سپردم اما دلم طاقت نیاورد چرا که نمی توانستم دوری او را تحمل کنم. خلاصه در حالی که لقمه غذا از گلویم پایین نمی رفت به بهزیستی رفتم و دخترم را به منزل بازگرداندم ولی نه تنها رفتارهای زشت او تغییری نکرد بلکه قدم در بیراهه ای گذاشت که عاقبتی جز سقوط به مرداب فساد نداشت. روزی متوجه شدم وقتی سر کار هستم او دو خواهر کوچکش را در اتاقی زندانی و در منزل دوستانش را به دورهمیهای مختلط دعوت میکند و در کنار آن ها سیگار می کشد و دست به رفتارهای زشتی می زند که از بیان آن شرم دارم.
به طوری که می ترسم افراد خلافکاری که به منزل می آورد به دختران دیگرم صدمه ای بزنند این در حالی است که شبنم با التماس های سوزناک قصد دارد مرا از تصمیم تحویل دوباره او به بهزیستی منصرف کند و …
شایان ذکر است در اجرای دستور قضایی و با هماهنگی سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفا) این دختر ۱۵ ساله در حالی تحویل بهزیستی شد که کارشناس اجتماعی کلانتری در گفت وگو با شبنم شیوه های زندگی سالم را به او گوشزد کرد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی