اخبار مهمشهری

عدم آشنایی با مسائل زناشویی باعث شد ناخواسته باردار و معتاد شوم!

کد خبر : 22640

عذاب وجدان رهایم نمی کند چرا که بسیاری از جوانان همسن و سال خودم را به سوی مصرف موادمخدر سوق داده ام اما در شرایط سختی قرار گرفته بودم که چاره ای جز خرده فروشی موادمخدر نداشتم و …
به گزارش صبح مشهد، این ها بخشی از اظهارات زن ۲۴ساله ای است که برای رهایی از چنگ هیولای مواد افیونی دست به دامان نیروهای انتظامی شده بود تا او را برای ترک اعتیاد یاری دهند. این زن جوان که از گذشته خود و رفتارهای مجرمانه اش بسیار پشیمان بود، با چهره ای خجالت زده وارد دایره مددکاری اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد شد و با بغضی دردناک به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در خانواده ای به دنیا آمدم که از نظر اقتصادی و اجتماعی در وضعیت نامناسبی قرار داشتیم. پدرم کارگر ساده ای بود که نمی توانست مخارج زندگی را تامین کند. با وجود این، اعتیاد پدرم روزگار را بر ما سخت تر کرده بود به طوری که او یک روز سر کار می رفت و باز تا چند روز بیکار بود. در این شرایط اقتصادی نامناسب، مادرم نیز از یک بیماری صعب العلاج رنج می کشید ولی از دست هیچ کس کاری بر نمی آمد، به همین دلیل من هم که شرایط روحی و مالی خوبی برای ادامه تحصیل نداشتم، در مقطع راهنمایی درس و مدرسه را رها کردم و نزد مادرم به امور خانه داری پرداختم تا بتوانم از مادر بیمارم مراقبت کنم، چرا که در حاشیه شهر زندگی می کردیم و از امکانات دارویی و درمانی دور بودیم.
خلاصه، روزگار ما به همین ترتیب می گذشت تا این که در ۱۶سالگی «قدرت» به خواستگاری‌ام آمد. اگرچه آن زمان اطلاعات زیادی درباره ازدواج و زندگی زناشویی نداشتم اما برای رهایی از این شرایط سخت زندگی، تصمیم به ازدواج گرفتم تا شاید روزگار پدر و مادرم بهتر شود. این گونه بود که چند روز بعد پای سفره عقد نشستم و بدون برگزاری مراسمی به عقد «قدرت» درآمدم ولی به دلیل این که آگاهی کافی درباره موضوعات خاص زناشویی نداشتم، چند هفته بعد و به طور ناخواسته باردار شدم، این در حالی بود که بیماری مادرم هر روز شدت می گرفت و من باید به او کمک می کردم. با وجود این، عمر او به این دنیا نبود و یک ماه قبل از آن که دخترم به دنیا بیاید، دار فانی را وداع گفت و من همه تکیه‌گاه و امیدم را از دست دادم. از آن روز به بعد به خاطر این که هیچ خواهر و برادری نداشتم، خیلی احساس تنهایی می کردم تا این که همزمان با به دنیا آمدن دخترم و در حالی که کسی در اطرافم نبود، پدرم به منزل ما آمد تا از من و نوزادم مراقبت کند. در شرایطی که به افسردگی بعد از زایمان مبتلا شده بودم و دردهای جسمی نیز داشتم، خیلی رنج می کشیدم و داروهای مسکن زیادی استفاده می کردم، به همین دلیل وقتی پدرم بساط استعمال موادمخدرش را پهن می کرد، از من هم می خواست برای کاهش دردهایم کنار او مقداری موادمخدر مصرف کنم. من هم که احساس می کردم بعد از هر بار مصرف مواد مخدر سنتی آرام می گیرم و از شدت دردهای جسمی ام کاسته می شود، خودم نیز به مصرف شیره و تریاک ترغیب می شدم چراکه خیال می کردم حس خوبی را تجربه می کنم!
خلاصه، تا زمانی که پدرم در منزل ما حضور داشت و کنار ما زندگی می کرد، من هم روزی ۲-۳ بار کنار بساطش می نشستم و پا به پای او مواد مصرف می کردم. «قدرت» هم که صبح زود از منزل خارج می شد و سرکار می رفت مخالفتی با استعمال موادمخدر نداشت چرا که پولی برای هزینه های دارو و درمان من نمی پرداخت. من هم به این وضعیت عادت کرده بودم و از موادمخدر پدرم استفاده می کردم. بالاخره زمانی به خودم آمدم که دیگر اعتیاد شدیدی به موادمخدر پیدا کرده بودم و اگر ساعتی دیرتر به مواد می رسیدم، وضعیت روحی و روانی ام کاملا به هم می ریخت . وقتی پدرم به منزل خودش رفت، تهیه موادمخدر برایم بسیار سخت شد. چند بار از قدرت خواستم برایم موادمخدر فراهم کند ولی او هر بار مدعی بود که پولی برای خرید مواد ندارد. همسرم می گفت درآمد کارگری من به اندازه ای نیست که بتوانم بخش زیادی ازآن را به فروشندگان موادمخدر بپردازم. به ناچار نزد یکی از خرده فروشان مواد مخدر رفتم که قبلا نیز پدرم از او مواد می خرید. وقتی آن ساقی موادمخدر فهمید که من پولی ندارم، ابتدا با ترشرویی با من برخورد کرد ولی وقتی به او پیشنهاد دادم که در قبال تامین مواد مصرفی، حاضرم برای او خرده فروشی کنم، بسیار خوشحال شد و این گونه، من نیز یکی از خرده فروشان موادمخدر شدم اما حالا با گذشت مدتی از این ماجرا، دچار عذاب وجدان شده ام و می خواهم با ترک اعتیاد، گذشته را جبران کنم شاید …
شایان ذکر است، به دستور سروان محمد ولیان (رئیس کلانتری پنجتن) این زن جوان به مراکز ترک اعتیاد معرفی شد تا زندگی جدیدی را آغاز کند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

برچسب ها
نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

4 × پنج =

دکمه بازگشت به بالا
بستن