نام ذبیحا… منصوری، برای بسیاری از کسانی که به مطالعه رمانهای تاریخی علاقه دارند، آشناست؛ رمانهایی که برخی از آن ها، مانند «خواجه تاجدار»، «سینوهه» و «منم تیمور جهانگشا»، بارها و بارها از طرف ناشران معروف، تجدید چاپ و روانه بازار نشر شده است. او بیتردید، یکی از پرکارترین نویسندگان دوران معاصر محسوب میشود؛
نویسندهای که به ظاهر عنوان مترجم داشت؛ اما در واقع داستانسرایی چیرهدست و ژورنالیستی مخاطبشناس بود که به خوبی ذائقه خوانندگان را تشخیص میداد و با در نظر گرفتن همین مسئله، آثاری را به رشته تحریر درآورد که در عین مستند نبودن روایت، مخاطبان پرشماری را به خود جلب کرده و میکند. ضعف مستند نبودن آثار منصوری، عامل و باعث همان دغدغهای است که اصحاب تاریخ درباره انتشار آثار وی دارند؛ اینکه او با داستانسراییهای خود، دیدگاه مخاطبان و انتظار آن ها از تاریخ و شخصیتهای فعال در آن را تغییر و گاه، برخی از حوادث را به شکلی دگرگون جلوه میدهد؛ مسئلهای که رسالت اصلی تاریخ و تاریخنگاری، تحت الشعاع آن قرار میگیرد و بالتبع، برداشتها و درسهایی را که باید مخاطبان از مطالعه تاریخ فرا گیرند، دستخوش تغییر میکند.
از سنندج تا تهران
زندهیاد ذبیحا… حکیم الهی دشتی، معروف به منصوری، در سال ۱۲۷۸هـ.ش، در شهر سنندج متولد شد. پدرش، اسماعیل دشتی، به دلیل شغل دولتی، سکونتگاه ثابتی نداشت و به خاطر مأموریتهایی که به وی محول میشد، دایم از شهری به شهر دیگر میرفت. ذبیحا… دوره ابتدایی را در سنندج گذراند؛ آن هم در مدرسه «آلیانس» که زیر نظر کشیشهای فرانسوی اداره میشد. او زبان فرانسوی را در همین برهه از زندگیاش آموخت و بعدها با کمک پزشکی کرمانشاهی، آن را بهتر کرد. با وجود این ، منصوری تا پایان عمرنمیتوانست به زبان فرانسوی صحبت کند. چند سال بعد، هنگام اقامت خانواده منصوری در تهران، پدرش درگذشت و او، به عنوان پسر ارشد خانواده، تحصیل را رها کرد و در پی تأمین معاش خانواده خود رفت. وی در سال ۱۳۰۱ هـ.ش، به عنوان مترجم در روزنامه تازه تأسیس «کوشش» مشغول به کار شد و نخستین تجربههای روزنامهنگاری را در اوضاع پرتنش پیش از سقوط سلسله قاجار، به دست آورد. در همین دوره بود که کار ترجمه برخی از کتابها را از زبان فرانسوی به فارسی انجام داد. آن وقتها رسم بر این بود که مدیران جراید، رمان یا کتابهای علمی را به مترجمان میدادند و از آن ها میخواستند که به صورت دنبالهدار، ترجمه را برای چاپ در شمارههای متعدد روزنامه آماده کنند و منصوری، چنین مسئولیتی را برعهده داشت. رابطه ذبیحا… منصوری با جراید و روزنامهها، تا واپسین سالهای زندگی او، قطع نشد و در اواخر عمر نیز، برای مجله «دانستنیها» مطلب مینوشت. به همین دلیل، تأثیر روزنامهنگاری و ظرایف ژورنالیستی در آثار منصوری بسیار برجسته به نظر میرسد؛ تیترهای عالی و عناوینی که او برای یادداشتها و کتابهای خود بر میگزید، حاکی از توانایی و نبوغ او در این عرصه است؛ نبوغی که میتوان آن را در عناوین کتابهایی مانند «خواجه تاجدار»، «عارف دیهیمدار»، «خداوندگار الموت» و صدها اثر دیگر وی، مشاهده کرد. ذبیحا… منصوری در ۱۹ خردادماه سال ۱۳۶۵، دار فانی را وداع گفت و در بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد. او برخلاف ادعای برخی افراد، زندگی پر زرق و برقی نداشت و با وجود شهرت فراوان، در آپارتمانی کوچک زندگی و با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکرد.
منصوریِ نویسنده
ذبیحا… منصوری، در عرصه نوشتن داستانهای تاریخی و حتی غیر تاریخی، نویسندهای صاحب سبک بود. بدون اغراق میتوان او را به عنوان فردی معرفی کرد که تاریخ را از لابهلای کتابهای پرحجم و دیدگاههای متعدد و متناقض به متن جامعه برد. منصوری تاریخ را در قالب روایتگری و رمان، به مخاطبانش عرضه میکرد و در این کار، تبحر فراوانی داشت. در اکثریت قریب به اتفاق آثار او که ظاهراً در قالب ترجمه به علاقهمندان ارائه شده است، میتوان این رویکرد را مشاهده کرد. متنهای او، اصطلاحاً دارای «قُلاب» هستند و خواننده با شروع مطالعه آن ها، رغبت فراوانی به تداوم مطالعه اثر پیدا میکند. به دیگر سخن، نوشتههای او میتواند انتظار مخاطب را برآورده کند و او را از مطالعه اثر، راضی نگه دارد. به تعبیر زندهیاد دکتر باستانی پاریزی، «ما اگر داستان و خاطرات و مشغولیات و اطلاعات و فرهنگ و آداب و رسوم میطلبیم، همینهاست که منصوری مینویسد و تلفیق میکند.»
منصوریِ مترجم
درباره توانایی نویسندگی و سبک جذاب نگارش مرحوم منصوری، نه اختلافی وجود دارد و نه اعتراضی. آنچه که باعث خرده گرفتن اهل فن، از آثار وی شده، ترجمههای اوست. ذبیحا… منصوری در ترجمه کتابها، تابع هیچ ضابطه و تعهدی نبود. شاید تعبیر رضا براهنی، نویسنده معاصر، درباره سبک ترجمه ذبیحا… منصوری، بهترین تعبیری باشد که بتوان درباره کارهای او ارائه داد. براهنی مینویسد:«آقای ذبیحا… منصوری طرفدار مدرسه بسط است؛ یعنی که رمان ۶۰۰ صفحهای در دست ایشان، حداقل هزار صفحه میشود[!]» تعبیر براهنی، تعبیر نسبتاً درستی است. ترجمههای منصوری، به هیچ عنوان با متن اصلی مطابقت و گاه حتی شباهت ندارد و این مسئله، اعتراضات فراوانی را از سوی مترجمان برجسته در پی داشته است و حتی، دفاع مرحوم باستانی پاریزی از آثار وی که بر آن بود «آقای منصوری که مورخ نیست و هیچوقت هم ادعای تاریخنگاری نکرده است؛ او داستان تاریخی مینویسد و داستان نوشتن لازمهاش همین حرفهاست»، نتوانست مترجمان را قانع کند. زندهیاد کریم امامی، مترجم و منتقد مشهور معاصر، با وجود احترامی که برای سبک نوشتههای منصوری قائل بود، میگفت:«حقیقت این است که من هیچوقت ذبیحا… منصوری را جدی نگرفتم. هنوز هم او را به عنوان مترجم جدی نمیگیرم … من اسم کارهای او را ترجمه نمیگذارم. بیشترش را از خودش درآورده و بعد اسم یک بیچاره فرنگی را گذاشته روی کتاب و خودش را کاموفلاژ(استتار) کرده. من با هزار زحمت اصل یکی از کتابهایی را که به اصطلاح ترجمه کرده بود، پیدا کردم و چند صفحه اصل را با فارسی آن مقایسه کردم. اصلاً باورکردنی نبود … هر چه دلش خواسته بود، کرده بود! هر جا عشقش کشیده بود کم کرده یا اضافه کرده بود. آنجا را هم که مثلاً ترجمه کرده بود، نمیدانی با چه شلختهکاری عمل کرده بود.» سیروس آموزگار، ضمن انجام مصاحبه با «حسینقلی مستعان»، مترجم و داستاننویس معاصر، به خاطرهای از این رویکرد ذبیحا… منصوری اشاره کردهاست که یادآوری آن خالی از لطف نیست. آموزگار میگوید:«یکبار نیز در همین فرانسه، یک روز دکتر محمدعلی امیرمعزی را که به یقین یکی از نامداران ایرانی معاصر است، دیدم و به وی گفتم که در ایران، کتاب خداوند الموت ذبیحا… منصوری را که ترجمه از یک نویسنده فرانسوی بنام پل آمر است، خواندهام و خیلی خوشم آمدهاست و میخواهم اصل کتاب را به فرانسه بخوانم. دکتر معزی غش غش خندید و گفت آن کتاب در واقع مقالهای بیش نیست و ملحقات خود منصوری آنرا به صورت آن کتاب قطور درآوردهاست.» بدبختانه، ملحقات منصوری مستند نیستند و این، بر آشفتگی سندیت کتابهای او بسی افزوده است؛ کتاب مشهور «سینوهه» که خوانندگان و علاقهمندان فراوانی در ایران داشته و دارد، در حالی توسط مرحوم منصوری، به صورت یک کتاب پرحجم و قطور ترجمه شد که اصل آن، بسیار کمتر از ترجمه است. او فقط به این شیوه به اصطلاح ترجمه که خودش در مصاحبه با «اسماعیل جمشیدی» آن را اقتباس مینامد، بسنده نکرد؛ گاه پیش میآمد که از پیشِ خود متنی را مینوشت و به نام ترجمه یک اثر اروپایی منتشر میکرد. دکتر جعفر آقایان چاوشی در یادداشتی که «اسماعیل جمشیدی» در کتاب «دیدار با ذبیحا… منصوری» متن آن را آوردهاست، نشان میدهد که کتاب معروف «امام صادق(ع)؛ مغز متفکر جهان شیعه» اصولاً ربطی به جمعی از اندیشمندان مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ ندارد، بلکه ساخته و پرداخته ذهن خود ذبیحا… منصوری است. بسیاری از صاحبنظران معتقدند که این شیوه، صرفنظر از طرح موضوع امانتداری در عرصه ترجمه، آسیبهای جانبی فراوانی در پی دارد. دکتر میرجلالالدین کزازی، استاد ادبیات فارسی، در مقالهای با عنوان «خدمت یا خیانت (پدیده ذبیح ا… منصوری)» که در شماره ۱۱ مجله «تحقیقات اطلاع رسانی و کتابخانه های عمومی» به چاپ رسیده است، مینویسد:«با اینکه من ارج مینهم انگیزه و تلاش مترجمی را که به هر حال، به دور از نامجویی و سودخواهی به چنین ترجمههایی دست میزند – در جای خود اگر پاکدلانه به این کار دست زده باشد، ارزشمند است – اینگونه از ترجمهها را در مجموع برای فرهنگ جامعه زیانبار میدانم و برای زبان فارسی هم … اینگونه ترجمهها چهره راستین نویسندگان را خدشهدار خواهد کرد و نمود نادرستی از این نویسندگان در جامعه به دست خواهد داد.»
سخن آخر
آثار زندهیاد ذبیحا… منصوری، بیش از آنکه ارزش تاریخی داشته باشد، صاحب ارزش داستانی است. مهارت او در مخاطب شناسی باعث شد که آثارش، خریداران فراوانی داشته باشد. این ویژگی، البته ناجی صنعت نشر و گسترش دهنده فرهنگ کتاب خوانی است، اما از سوی دیگر، ملحقات بدون استنادی که وی به دلخواه خودش به آثار تاریخی خود بسته، عاملی است که این نوشتارها را، به لحاظ استنادات تاریخی، معیوب و غیر قابل استفاده میکند و این، برای مخاطبی که اصولاً در پی واقعی یا غیرواقعی بودن روایتهای تاریخی نیست، بسیار زیانبار است. به همین دلیل، باید آثار خواندنی و جذاب او را، به عنوان یک رمان دلپذیر تاریخی و نه به مثابه اثری متقن و قابل استناد، مورد مطالعه قرار داد.
منبع؛ خراسان