نویسنده : مرتضی آجیل چی
وقتی قرار شد برجام طلوع کند نه شمشیر بلکه قلمهایمان را تیز کردیم و نوشیم و فریاد زدیم که ای اهل ایران این نه آفتاب است که طلوع کند و مطمئن باشید که عاقبتش می شود هیچ و نه ترکی ایجاد میکند و نه دیواری با آن فرو میریزد و همه اش میشود خسارت محض!
و یادش بخیر چقدر فحش خوردیم و برچسب بارمان کردند. از لبو فروش تا بیشناسنامه. حتی ملیتمان را ازمان گرفتند که هیچ ما را هم هم ردیف اسرائیل قرار دادند!
البته این روش “آشنا” از دیرباز برای ما آشنا است. در نوشتهای که خطاب به چند سوال منطقی برادرم، مصطفیِ شریف با امضای آقایی تیموری نامی مزین بود بازهم ردپای این آشنای قدیمی را دیدم. توهین و تخریب! آری وقتی که سوال منطقی بپرسی و جوابی هم در کار نباشد اولین برچسبی که نثارت میشود بیسوادی است، هر چند که از انواع طرق علمی آینده را اثبات کرده باشی. کافی است کوچکترین نسبت نسبی با یکی از رجل سیاسی، علیالخصوص رجلی که دغدغه ایفاد حقوق از دست رفته مستضعفان را از تفکرات سیاسی وابسته و واداده داشته باشند، میروی در لیست هوالمغضوب!
البته بگذریم که ترس از جوان شدن درخت گفتمان انقلاب در این شهر اینقدر هول و لا به جان بعضیها انداخته بود که چند ماه قبل تر از ایام انتخابات آتش تهیه تفنگها که چه عرض کنم توپخانهی تخریب، دامن مصطفیِ شریفِ زائر پیاده اربعین حسینی را گرفت و تازه وسط جاده طریق الحسین بود که فهمیدیم جزء نجومی بگیران است و با یک نجومی بگیر همسفر شدیم! جالب بود که نگارنده آن تهمت نامه حتی تحقیق نکرده بود و از اوضاع احوال فعلی تحصیلی مصطفیِ شریف هم کوچکترین خبری نداشت و باز بیتخصصی او را که حالا دانشجوی دکترای صنایع بود بلند بلند فریاد میزد! و سعی داشت حضورش را در شهرداری منتسب به رانت کند نه شایستگیهایش در دورانی که شب و روز در کنار خلیل موحد در حال خدمت به مردم و محرومان بود و البته آن موقع جرمش این بود که در مقابل تهمتها و افتراها ایستاده بود. دقیقاً مثل امروز.
جالب اینجا بود که کسانی که مصطفیِ شریف را نمیشناختند و نمیدانستند که شرکت و کار کاسبی سود آورش را بخاطر تعهدش تعطیل کرده و به حقوق بخور نمیر شهرداری رضایت داده، از من میپرسیدند که آیا شریف اینقدر حقوق میگیرد؟!!
آهای رفیق! درد حاشیهی شهر را کسی میداند که در حاشیهی شهر زندگی کرده باشد و چند صباحی در منطقه طلاب یا بلوار دوم نفسی تازه کند و دوران تحصیلش را در مدرسه محراب خان، لابهلای فرهنگ حاشیهی شهر گذرانده باشد و فرهنگی مانده باشد.
حاشیهی شهر و فرهنگ ساخته شده از تفکر لیبرالی و تکنوکراتی که در اواخر دهه هفتاد، توسط مرحوم، ابویِ معنوی این روزهاتان بهوجود آمد و اسطوره اصلاح طلبانهتان تا پایان عمر دولتش آن را ادامه داد. تفکری که معتقد بود برای صنعتی شدن و توسعه اگر چند صد هزار نفری هم در بین چرخدندههای تغییر و تحول اقتصادی له شوند چیز مهمی نیست.
حداقل کسی میفهمد بوی فاضلاب حاشیهی شهر یعنی چه که چندتا رفیقی آن دور و اطراف داشته باشد، آن وقت است که میفهمد حاشیهی شهر چه بویی میدهد نه آن کسی که درس خوانده مکتب اومانیستها، سکولارها و لیبرالهایی است که کلاس درسشان در برجهای بالای شهر و محلههای مرفه نشین با فضاهای سبز گلکاری شده و معطر به بوی انواع ریاحین، برگزار میشود. برجهایی که در دوران تکنوکراتیک شهرداری مشهد مجوزهای ساختشان به قیمت پایمال کردن حقوق مردم منطقه و محروم کردن آنها از حق زندگی آرامشان صادر شد. باعث شد تا شیوهی زندگی آنها از الگوی مطلوب ساده زیستی و قناعت رضوی به تبختر و تکبر مأمونی سکولار تغییر کند. دورانی که امروز کارگزارانش پیوند عمیقی با نظریات و مشی ایدئولوژیک و سیاسی شما و دوستانتان پیدا کردهاند و این پیوند مسبوق به سابقه است. برای یادآوری این نوع پیوندها شما و دوستانتان را ارجاع می دهم به حرفهایی که پیرامون مرحوم هاشمی در سالهای ۷۶ و ۸۴ یا ۸۸ میزدید. عالیجناب سرخ پوش شده بود پدر معنوی جریان اصلاحات. این پیوند آنقدر عمیق ایجاد شد که در تهاترها و تخلفات پروژههایی مانند مجد و سارا که از قضا شهردار منتخب شورای همفکران شما در سالهای موسوم به اصلاحات جناب آقای نوروزی مدیرعامل آنها بود به شدت خودنمایی میکرد و اگر نبودند همین اندک شمار انقلابیهای شورای چهارم و با این مفاسد به مقابله بر نمیخواستند پول روی پول آقایان همفکر شما میآمد و هزینهاش دامان مردم بیچارهی این شهر را میگرفت و فاصله طبقاتی بین شهر و حاشیهاش را صد چندان میکرد. پیشنهاد میکنم قانونگریزیهای آقایان هم فکرتان را پیرامون پروژه مجد و خیابان آن و داستان ساخت و سازهای کوههای جنوبی شهر را حتما بررسی کنید و اگر شهامت دارید داد بزنید که ذینفعان تخلفات آن چه کسانی بودند و از نظر فکری و عقیدتی چه وابستگی به شما و دوستانتان دارند. و البته این تفکر میخواهد مشهدی بسازد که نامش باشد مشهدالبازار، مشهدالارمیتاژ، مشهدالالیزه نه مشهد الرضا. نه به زیارت ضامن آهوی کودکیهاتان شهره شود بلکه به بازارهای بیرویه و مجموعههای تفریحی و گردشگری که هیچ سنخیتی نه با زیارت دارد و نه با صاحب نام آن علی بن موسی الرضا «سلام الله علیه»
میخواهد شهری بسازد که در پنت هوسهای استخردارش کسانی زندگی کنند که شما الان از آنها دفاع میکنید و آنها را نجات دهندگان این شهر بر می شمارید و قطعاً اینان نه درد آن بیچارهی بینوای ساکن حاشیهی این شهر را میفهمند نه دغدغهای برای رفع مشکلاتش دارد. رفتار این سالهای اخیر هممکتبانتان که در رأس امور اجرایی کشور قرار دارند مؤید این ادعاست. صنعت از دیدگاه این گفتمان در سودآوری مجموعههای اقتصادی است که فلان وزیر سهامدارش و یا عضو هیئت مدیرهاش باشد و بس.
یادم نمیآید که در جریان فکری که شما و آقای شهلا به آن تعلق دارید حداقل رفقایی را در حاشیهی شهر داشته باشید چه برسد به هم سفره شدن با خانوادههایی که دستهگلهایشان را برای امنیت ما و شما در سوریه و عراق فدا کردند و یا حداقل در مجلس ترحیمشان در یکی از مساجد این حاشیهی شهری که امروز این چنین داغ سنگش را به سینه میزنید شرکت کرده باشید. دستهگلهایی که اربابان نام آشنای رسانهای وابسته به تفکرتان از آنان مزدورانی ساختند که برای کسب نان، جان خود را در طبق اخلاص گذاشتند! هر چند در فکر اصلاح طلبانه معلمان ایدئولوژی شما دست دادن با کدخدا و گردن خم کردن در برابر مستکبران و حتی بتن ریختن در قلب غرور و غیرت ملی، مُصْلِحانه تر از ایستادگی با عزت و مقابله از سر غیرت است.
و خوب الحمدالله که تغییر در اوضاع حاشیهی شهر مشهد در این سه چهار ساله برای مردم ثابت میکند که چه کسانی واقعا دغدغه محرومان و حاشیهی نشینان را دارند. آنها که آنجا بزرگ شدند و تعلق خاطر به آنجا و خانوادههای مسکون در آنجا و یا دستهگلهای پرپر آن محلهها را دارند یا آنهایی که امروز از سر منافع حزبی و سیاسی شرکتهای سهامی عام سیاسی باز کردهاند و هرجا که مینشینند داد حاشیه شهر را سر میدهند.
نا خودآگاه به یاد جمله مولا امیرالمؤمنین«سلام الله علیه» در فرجامِ برجام صفین و در ابتدای فتنه نهروان، خطاب به خوارجی که میگفتند حکم فقط از آن خداست، افتادم. میدانید حضرت در جوابشان چه گفتند؟ “فرمودند کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ”
آری جانِ برادر! حاشیهی شهر گفتنت حق است اما شما و همفکرانتان از آن اراده باطل دارید!!