نویسنده: صدیقه رضوانی نیا
عصر روز عرفه بود که خبر شهادت معاون تیپ فاطیمیون در رسانه ها منعکس شد و ما فهمیدیم مرتضی عطایی هم رفت و یاد و حسرتی از خود برای ما بر جا گذاشت.
مرتضی عطایی هیچ وقت جنگ ۸ ساله ما را ندید اما عاشق شهادت بود همیشه میگفت: “اگر آن زمان بودم حتماً جنگ میرفتم” او سال ۵۵ در مشهد مقدس بدنیا آمد و در یک خانواده ۸ نفره بزرگ شد. پدرش کارمند راهآهن بود خانه پدری اش در نزدیکی حرم امام رضا بود.بزرگ شد و قد کشید دیپلمش را که گرفت رفت بیرجند برای سربازی و بعد در مغازه پدر مشغول کار شد سال ۷۸ ازدواج کرد و علی و نفیسه را از خود به یادگار گذاشت.
با شروع درگیریهای سوریه مرتضی هم دنبال فرصتی بود تا بتواند برای دفاع از حرم عمه سادات عازم شام شود تا اینکه توسلات او به امامرضا (ع) جواب داد و با فاطمیون آشنا شد و با شناسنامه افغانستانی به سوریه رفت.
در سوریه متوجه محبوبیت سید ابراهیم(مصطفی صدر زاده) و گردان ویژه او شد با مصطفی دوست شد وباجود اینکه ایرانی بود به فاطیمیون پیوست ابوعلی اسم مستعار او در فاطمیون بود. دوستی او و مصطفی صدرزاده بین تیپ فاطیمیون زبانزد بود تا جایی که میگفتند هر وقت سید ابراهیم مجروح شود ابوعلی هم مجروح میشود و در بیمارستان هم باهم هستند.
علاقه ابوعلی به سید ابراهیم باعث شد تا همیشه صدای او را ضبط کند و شروع روایتگری او از فاطمیون و مجاهدتهای مدافعان حرم اینگونه آغاز شد تا علاوه بر جهاد نظامی، در جهاد رسانهای هم دستی بر آتش داشته باشد و راوی فتح سوریه باشد.
تل قرین، تدمر، دیرالعدس، بصرالحریر، القراصی و خانطومان شاهد شجاعتها و جانفشانیهای او بود و در شکست و پیروزی این جمله مصطفی را تکرار میکرد که «هدف ما جلب رضایت پروردگار است، چه پیروز شویم یا اینکه شکست بخوریم» و از مبارزه با دشمن خسته نمیشد.
ابوعلی آنقدر به سید ابراهیم وابسته بود که بعد از شهادت او در تاسوعای ۹۴ هرلحظه آرزوی شهادت میکرد و مطمئن بود که مصطفی به قولش عمل میکند و آنها دوباره کنار هم خواهند بود این بار در ملکوت.
مرتضی خواب دیده بود که مصطفی به او وعده شهادت می دهد: «خواب دیدم که هر دو در محضر اربابمان ابیعبدالله هستیم».
چند روز قبل شهادت، معاون تیپ عماریون در فراق دوست شهیدش متنی نوشت و با مصطفای شهید درد دل کرد:«امشب اول سلام میکنم سمت بقیع، به چهار مزار بینشانهٔ بی زائر. بهجای بقیع، آمدهام سر بر خاک تو بسایم، و بلندبلند بر غربت بقیع گریه کنم. آنگاه بر تو سلام کنم از زبان خودت که چون تویی را فقط خودت لایق سلام دادنی: «سلام عیلک یوم ولدتُ»؛ سلام مجاهد، سلام عباس حریم زینب، سلام بسیجی، سلام شهید، سلام سید ابراهیم.
بهجای هدیه برایت شمع آوردهام، بسپارم به دستانت تا بقیع روشن نگاهشان داری. آمدهام زیارت مادر بخوانی من گوش کنم، گریه کنم، استخوان سبک کنم دوری بقیع را. سلام سید ابراهیم، دمت گرم….
صدرزادهٔ صدرنشین خیمهٔ اربابی! آقای صدرزاده! کجایی بسیجی؟ انگار از همان لحظهٔ تولدت انتخابشده بودی؛ مصطفی شده بودی؛ صدرزاده بودی که به صدر نشستی؛ شدی صدرنشین مجلس عشقبازان. ما که دستمان از ذیل مجلس هم کوتاه است، اصلاً ما را چه به مجلس عشقبازی! بیا و معرفت نثارمان کن؛ دعایی کن شاید به روضههای باقر آل عبا، سبک شدیم، اهل پرواز شدیم، پرنده شدیم. دمت گرم، هر وقت از جام سقا مست فیض شدی، نام ما را هم ببر، یادت که نرفته؟ قول داده بودی. ما را یاد کن شاید به دعای ندبهٔ فردا صبحی، دست باکرامتی زیر برات شهادت ما را هم امضا کرد. سلام سید ابراهیم؛ الوعده وفا».
سرانجام چند ساعت بعد دعای عرفه در روز ۲۱ شهریور به خانواده مرتضی عطایی خبر دادند که مرتضی شهید شده.همسرش می گوید: «آخر دعای عرفه بود که متوجه شدم مرتضی شهید شده او خیلی دوست داشت در کنار شهدای مدافع حرم در بهشت رضا(ع) دفن شود، میخواست کنار دوستانش باشد و حالا ما او را در بهشت رضا دفن خواهیم کرد».
جنگ سوریه خیلی ها را از ما گرفت همه خوبانی که تا سالها می توانستند در این سرزمین زندگی کنند و منشا برکات فراوانی باشند. که مرتضی عطایی یکی از آن ها بود که جای خالیش با هیچ چیزی پر نمی شود و حسرت شهادتش تا همیشه با ما خواهد بود.
و حالا من غبطه حال آنهایی را می خورم که صبح امروز ۲۵ شهریورماه از مهدیه تا حرم مطهر آقا مرتضی و یارانش را تشیع کردند و مشمول ثواب دو رکعت نماز او زیر قبه امام حسین شدند که در وصیت نامه اش قول داده بود:« اینجانب مرتضی عطائی ثواب زیارت امام حسین(ع) و دو رکعت نماز تحت قبه سیدالشهدا (ع) در تاریخ هفدهم شهریور ماه ۱۳۹۰ مصادف با نهم شوال ۱۴۳۲ را که به جا آوردم برسد به کسانی که در تشییع جنازهام شرکت کردهاند، غسلم داده و کفنم کرده و به خاک سپرده و در مراسم تعزیهام شرکت میکنند هدیه نموده و امیدوارم خداوند متعال، اربابم ابا عبدالله الحسین(ع) را شفیع و دستگیرشان در یوم الحسرت قرار دهد ان شاالله….»